خاطره روزنوشت شهيد فريدون کاردانی (2)
2دی 1360 امروز صبح ساعت 5:30 از خواب بيدار شدم . پس از شستشوي صورت و گرفتن وضو به نماز ايستادم . سپس به همراه محمد باقر نجفي _ طبا رضا زاده _ جعفر بهره دار واحد باستان به نرمش صبحگاهي پرداختيم . بعد از ورزش صبحگاهي مطابق هر روز مراسم صبحگاهي اجرا شد که در شروع تلاوتي چند از آيات قرآن مجيد و به دنباله آن نيايش اجرا شد و در آخر يکي از برادران پاسدار سخناني پيرامون خودسازي انقلابي ايراد کرد . ... بعد از صرف صبحانه مثل ديروز ما را به صف کردند و دوباره اسامي کساني را که به جبهه رفته اند نوشتند که باز منهم نامنويسي کردم . بعد از آن تا هنگام نماز ظهر بيکار بوديم که به اتفاق ساير دوستانم در قسمت تمرينات موانع خطر به تمرين پرداختيم .
بعد از نماز ظهر ( که البته به جماعت خوانده مي شود ) و صرف نهار کمي خوابيدم . حدود ساعت 2:10 دوباره به صف شديم تا براي سومين مرتبه اساميمان در رديف کساني که به جبهه رفته اند بنويسم . با اتفاق که اين بار طبقه بنديهائي در مورد افراد انجام شد که از اين قرار بود کساني که مدرک تحصيلي آن ها از اول نظري تا ديپلم مي باشد _ کساني که خدمت سربازي را انجام داده اند _ کساني که مايلند در قسمت انتظامات فعاليت کنند و بالاخره گروه چهارم که مدارک تحصيلي آن ها کمتر از اول نظري بود . من به اتفاق 3 تن از دوستان و هم گروه هايم به نام هاي جعفر بهره دار _ بهمن کبيري _ محمد حقيقي . اسممان را در گروه افرادي که مدرک تحصيلي بالاتر از اول نظري دارند نوشتيم .
بعد از اين کارها چون باز بيکار بوديم به اتفاق دوستم احد باستان به انجام تکنيک و تاکتيک هاي انفرادي پرداختم که تا هنگام نماز مغرب و عشا به آن مشغول بوديم . ... پس از انجام مراسم نماز ( جماعت ) و صرف شام در خوابگاه نشسته بوديم که يکي از برادران سپاه کازرون کتاب هائي جهت فروشي آورد که من چند جلد از آن ها را تهيه کردم . همچنين نامه اي به مادرم نوشتم که قرار شد فردا به وسيله ي يکي از برادران پاسدار پست شود .
3دی1360 امروز صبح نيز تا حدود ساعت 12 ظهر بود تمام کارها بطور معمولي انجام شد . حدود ساعت 12 ظهر بود که گفتند کساني که به جبهه رفته اند به صف بايستد که مطابق معمول من و ساير دوستانم به اتفاق ساير کساني که به جبهه رفته بودند به رديف پشت سر هم ايستاديم . پس از خواندن اساميمان براي انجام مراسم نماز و صرف نهار ما را تا ساعت 2:15 آزاد گذاشتند . بعد از انجام کارها سر ساعت مقرر دوباره حاضر شديم . اين بار همگي ما را از نظر تخصصهايمان دسته بندي کردند که پس نظام دادن ، ما را به دو گروهان که در جمع ، يک گردان مي شديم سازماندهي کردند . نام گردان را (( گردان روح الله ) و نام گروهان ها را يکي گروهان (( قائم )) و ديگري گروهان (( حر )) نامگذاري کردند . نا گفته نماند که من و ساير دوستانم در اين گردان بوديم . از دوستانم ، برادران طبا رضا زاده _ جعفر بهره دار ( احد باستان ) يک دوست جديد به نام تورج رضا زاده که تازه به ما پيوسته بود ( پسر عموي طبا ) همچنين بهمن کبيري و شاپور عسکري در گروهان قائم و برادران سياوش خسروي _ جاويد حسن زاده _ درگروهان حر تقسيم بندي شدند .
همچنين برادر سيد محمد باقر نجفي منشي گردان شد . من هم به اتفاق برادر عبدالحسن مطيع بي سيم چي گردان در قسمت فرماندهي شديم و بعد از اين تقسيمات همگي ما را به يک خوابگاه منتقل کردند . چون وقت نماز مغرب و عشا بود من به اتفاق عبدالحسين نماز را در خارج از آسايشگاه و در هواي آزاد خوانديم . پس از آن همگي برادران گردان ، شام را در آسايشگاه جديد خورديم . پس از شام هم مراسم سينه زني که همه با هم در آن مراسم شرکت داشتيم . نداي " هل من ناصر الحسين " لبيک يا خمینی کميPRCV کار کرديم چون تعدادي از افراد با طرز کار آن آشنا نبودند .