همه مي گويند تو شهيد می شوی
سهشنبه, ۰۱ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۰۷:۵۹
شهيد "اکبر ربيعی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: هنوز تا حالا نتوانستم نماز شب را بجا بياورم و همه به من مي گويند که تو حتما شهيد مي شوي و تو بايد در آن دنيا دست ما را بگيريد و تو بايد براي همه ما دعا کنيد نمي دانم که آنها چه اميدي در دلشان هست که اين حرفها را مي زنند.

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "اکبر ربيعی"
در 20 اردیبهشت ماه 1349 در خانواده ای متدين و مسلمان در شهرستان ني ريز
دیده به جهان گشود . هفت ساله بود که قدم به عرصه علم گذاشت و تحصيلات خود
را تا دوره متوسطه در رشته فنی ساخت اتومکانیک در هنرستان گذراند. در همان
سال درس را رها کرد و به جبهه رفت .
"اکبر"
چهار بار به جبهه اعزام شد و در هر اعزام اغلب بدون خبر خانواده مي رفت و
بعد نامه مي نوشت که در جبهه است . زماني که از جبهه بر مي گشت ، ارتباطش
با بسيج قطع نمي شد . او فردی صبور، آرام، موقر و مؤدب ، احترام و تواضع در
برابر بزرگتران از ديگر خصوصيات اخلاقی او بود . اهل محل او را به عنوان
يک فرد بسيجي و حزب اللهی فعال مي شناختند . اکبر در عملياتهاي کربلاي 3 ،
کربلاي 4، کربلاي 5 و خط پدافندي غرب در لشکر 19 فجر توفيق حضور داشت .شهيد "اکبر ربيعی" سرانجام در 30 دی ماه 1365 در جبهه جنوب شلمچه عمليات کربلاي 5 با اصابت گلوله به شهادت رسید.
متن خاطره خودنوشت/ همه مي گويند تو شهيد مي شوی
به نام خدا : سلام عليکم صبح زود که موقع نماز بود من نتوانستم به نماز جماعت برسم و نمازم را با جماعت بخوانم و من موقعي که از خواب بيدار شدم رفتم وضو گرفتم ولي در نماز خانه جايي نبود که ما برويم و جماعت نماز بخوانيم و من به اتاقمان رفتم و اتاقمان هم تاريک بود و من برق را روشن نکردم چون برادران که خواب بود از بيدار مي شدند و من مزاحم آنها مي شدم چون آنها شب بيدار بودند و نماز شب را بجا مي آوردند و من گنهکار نمي توانستم همراه آنها به نماز خانه بروم و من هم در آنجا نماز شب بخوانم و هنوز تا حالا نتوانستم نماز شب را بجا بياورم و همه به من مي گويند که تو حتما شهيد مي شوي و تو بايد در آن دنيا دست ما را بگيريد و تو بايد براي همه ما دعا کنيد نمي دانم که آنها چه اميدي در دلشان هست که اين حرفها را مي زنند .
آیا این گنهکار شهید می شود؟!
و حسين هم ديروز در تاريخ 9 فروردین 1365 به خط مقدم جبهه اعزام شدند و حاج خليل داودي به من و بچه ها مي گفت که حتما تو با برادرت شهيد مي شويد و من براين باور عقيده ندارم و خودم مي فهمم و مي دانم که کس يا فرد گنهکار اصلاً در موقع حمله شهيد نمي شود و يک کمي از پوست دستشان هم کنده نمي شود
کسي شهيد مي شود که خالصانه به جبهه آمده باشد و درون و قلب آن هم پاک و تميز باشد نه مثل من که درون و قلبم همه آکنده از گناه است و همه آنها سياه است .
امام زمانم راضی و خشنود است
امروز صبح درتاريخ 10فروردین 1365 ساعت 5:30 يا 6 ربع کم به محل صبحگاه آمديم و فرمانده گروهان که برادر سميع يزداني بود ما را به دو ( دوو ) برد و نرمشی می کرديم و خيلي از روزهايي که به صبحگاه نمي رفتيم باحالتر و قويتر مي شديم و من خیلی از اين صبحگاه راضي هستم و امام زمان هم که ان شاءالله راضي و خشنود است الحمدالله...
خط مقدم
امروز صبح در تاريخ 10 من يک نامه به خانه نوشتم و آن را بوسيله پست به خانه رساندم و ان شاالله که به دستشان برسد و از سلامتي ما با خبر باشند و همش خدا خدا خدا
مي کنيم که ما را من به خط مقدم بفرستند و ما هم در اين حمله شريک باشيم ان شاالله که مي فرستند . به اميد پيروزي رزمندگان اسلام ساعت 10 صبح نامه خاطرات نوشتم . والسلام
به نام خدا : سلام عليکم صبح زود که موقع نماز بود من نتوانستم به نماز جماعت برسم و نمازم را با جماعت بخوانم و من موقعي که از خواب بيدار شدم رفتم وضو گرفتم ولي در نماز خانه جايي نبود که ما برويم و جماعت نماز بخوانيم و من به اتاقمان رفتم و اتاقمان هم تاريک بود و من برق را روشن نکردم چون برادران که خواب بود از بيدار مي شدند و من مزاحم آنها مي شدم چون آنها شب بيدار بودند و نماز شب را بجا مي آوردند و من گنهکار نمي توانستم همراه آنها به نماز خانه بروم و من هم در آنجا نماز شب بخوانم و هنوز تا حالا نتوانستم نماز شب را بجا بياورم و همه به من مي گويند که تو حتما شهيد مي شوي و تو بايد در آن دنيا دست ما را بگيريد و تو بايد براي همه ما دعا کنيد نمي دانم که آنها چه اميدي در دلشان هست که اين حرفها را مي زنند .
آیا این گنهکار شهید می شود؟!
و حسين هم ديروز در تاريخ 9 فروردین 1365 به خط مقدم جبهه اعزام شدند و حاج خليل داودي به من و بچه ها مي گفت که حتما تو با برادرت شهيد مي شويد و من براين باور عقيده ندارم و خودم مي فهمم و مي دانم که کس يا فرد گنهکار اصلاً در موقع حمله شهيد نمي شود و يک کمي از پوست دستشان هم کنده نمي شود
کسي شهيد مي شود که خالصانه به جبهه آمده باشد و درون و قلب آن هم پاک و تميز باشد نه مثل من که درون و قلبم همه آکنده از گناه است و همه آنها سياه است .
امام زمانم راضی و خشنود است
امروز صبح درتاريخ 10فروردین 1365 ساعت 5:30 يا 6 ربع کم به محل صبحگاه آمديم و فرمانده گروهان که برادر سميع يزداني بود ما را به دو ( دوو ) برد و نرمشی می کرديم و خيلي از روزهايي که به صبحگاه نمي رفتيم باحالتر و قويتر مي شديم و من خیلی از اين صبحگاه راضي هستم و امام زمان هم که ان شاءالله راضي و خشنود است الحمدالله...
خط مقدم
امروز صبح در تاريخ 10 من يک نامه به خانه نوشتم و آن را بوسيله پست به خانه رساندم و ان شاالله که به دستشان برسد و از سلامتي ما با خبر باشند و همش خدا خدا خدا
مي کنيم که ما را من به خط مقدم بفرستند و ما هم در اين حمله شريک باشيم ان شاالله که مي فرستند . به اميد پيروزي رزمندگان اسلام ساعت 10 صبح نامه خاطرات نوشتم . والسلام
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما