قطرات اشک یک شهید بر شن هاى داغ جبهه
دوشنبه, ۰۵ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۰۸:۳۰
شهيد "محمدحسين کردگاری" در نی ریز به دنیا آمد. با شروع جنگ تحميلي عازم جبهه هاي نبرد شد. وی در وصیت نامه خود می نویسد: وقتى احساس مى كنم كه فردا مثل ديروز بايد بين من و او فاصله باشد بغض گلويم را مى فشارد و بالاخره او كه هميشه ناظر بوده قطرات لرزان و توأم با شرمساريم را مى بيند كه بر روى شنهاى داغ و معطر جبهه مى ريزد.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "محمدحسين کردگاری" 20 خرداد ماه 1344 در شهرستان ني ريز دیده به جهان گشود . در کنار برادران و ساير اعضاي خانواده درس مقاومت و دينداري را از کودکي فرا گرفت . وي خلق زيبايش آراسته به اخلاق اسلامي بود .
همگام با مردم
با رسيدن به سن تحصيل راهي مدرسه شد و تحصيلات خود را تا پايان دوران متوسطه ادامه داد . آنگاه که حرکت هاي مردمي را در برپايي انقلاب اسلامي مشاهده کرد به درياي خروشان آن ها پيوست و عليه ستمگري هاي طاغوت زمانه و مفاسد و جنايت آن ها فرياد برآورد . دژخيمان شب پرست ، به محاصره اش گرفتند و جسم نحيف و ضعيف او را با مشت و لگد ، آماج ددمنشي قرار دادند .
هدفش دفاع از آرمانهای انقلاب بود
با پيروزي انقلاب اسلامي براي حفاظت از دستاوردهاي اين نعمت بزرگ الهي ، به جمع سبز جامگان حارس خون هزاران شهيد و جانباز پيوست و به دفاع از آرمان هاي انقلاب اسلامی پرداخت . با شروع جنگ تحميلي در لباس پاسداري و سربازي امام زمان (عج) عازم جبهه هاي نبرد شد وي در مناطق عملياتي کردستان، عمليات فتح المبين ، آزادسازي بستان، والفجر مقدماتی، خيبر، بدر ، منطقه زبيدات، شکست حصر آبادان و عمليات والفجر 8 حضور داشت.
قطرات اشک بر شن هاى داغ جبهه
شهید "محمدحسین کردگاری" در وصیت نامه خود می نویسد: خيال مى كردم كه بهشت در انتظارم لحظه شمارى مى كند و با اين خيال از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيدم. هر لحظه منتظر ملاقات او بودم. هر وقت همسنگرى شهيد مى شد احساس مى كردم كه به قيامت و شهادت و ملاقات او نزديكتر شده ام. اما، اما الآن مى بينم كه همه خيال بود آنچه در انتظارم بود ظلمت و آتش بود و عمرم پوچ بود و هيچ. آنچه كه مى گويم نه نااميدى از رحمت خداست كه حقيقتى تلخ است از خداوند شرم دارم از گذشته مى ترسم و راه آينده را نمى بينم اما نمى توانم گريه ام را پنهان كنم. وقتى احساس مى كنم كه فردا مثل ديروز بايد بين من و او فاصله باشد بغض گلويم را مى فشارد و بالاخره او كه هميشه ناظر بوده قطرات لرزان و توأم با شرمساريم را مى بيند كه بر روى شنهاى داغ و معطر جبهه مى ريزد.
شهید "محمدحسین کردگاری" در وصیت نامه خود می نویسد: خيال مى كردم كه بهشت در انتظارم لحظه شمارى مى كند و با اين خيال از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيدم. هر لحظه منتظر ملاقات او بودم. هر وقت همسنگرى شهيد مى شد احساس مى كردم كه به قيامت و شهادت و ملاقات او نزديكتر شده ام. اما، اما الآن مى بينم كه همه خيال بود آنچه در انتظارم بود ظلمت و آتش بود و عمرم پوچ بود و هيچ. آنچه كه مى گويم نه نااميدى از رحمت خداست كه حقيقتى تلخ است از خداوند شرم دارم از گذشته مى ترسم و راه آينده را نمى بينم اما نمى توانم گريه ام را پنهان كنم. وقتى احساس مى كنم كه فردا مثل ديروز بايد بين من و او فاصله باشد بغض گلويم را مى فشارد و بالاخره او كه هميشه ناظر بوده قطرات لرزان و توأم با شرمساريم را مى بيند كه بر روى شنهاى داغ و معطر جبهه مى ريزد.
جانبازی صبور
در عمليات بدر "محمد حسين" با اصابت ترکش خمپاره مجروح شد. بلافاصله نيروهای امدادی او را به بيمارستان مشهد منتقل کردند . پس از بهبودی نسبی خود را به جمع رزمندگان رساند.
وی سرانجام در 5 اسفند سال 1364 در عمليات والفجر 8 در معرکه ي خون و خاک بال و پر خود را در آتش عشق يار سوزاند و به ميهماني حضرتش رفت . پيکر پاک و مطهرش در گلزار شهداي ني ريز به خاک سپرده شد.
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی ، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما