جاده های بی سرانجام
سه‌شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۲۵
این کتاب از مجموعه داستانهای سرزمین مادری و مجموعه آثار کاکو لبخند است.
به گزارش نوید شاهد فارس، کتاب "جاده های بی سرانجام" مروری بر خاطرات حمید بدیعی پور از دوران هشت سال دفاع مقدس است که به قلم مجید ایزدی به رشته تحریر در آمده است.
این کتاب در سال 1398 در چاپ دوم با 232 صفحه و با قیمت 1600 تومان و با نشر نوید شیراز وارد بازار شد.
حمید بدیعی پور معروف به بداق از بسیجی های شجاع دوران دفاع مقدس است که با شجاعت بی نظیرش جان های زیادی را در معرکه جنگ نجات می دهد... در این کتاب با صحنه هایی کمتر دیده شده از جنگ روبرو می شوید،معجونی از خون، خنده و اشک و...
برشی از کتاب:
«مجروح قطع پا روی دوشم بود. از زمین و زمان ترکش می بارید. با ضربه ای که موج انفجار می زد زانوهایم بی اراده خم تر می شد.
حال عجیبی داشتم. یاد نمازی که قبل عملیات خواندم افتادم. برای اولین بار در قنوت گفته بودم اللهم ارزقنا توفیق الشهاده...
به خودم گفتم: ای داد و بی داد. نکنه خدا جدی گرفته باشه!
سریع دست به دعا شدم و گفتم: خدایا پشیمون شدم. سر شبی احساساتی بودم و یه حرفی زدم اصلا اگر امشب از پرپر کردن ما دست بکشی؛ قول می دهم تا آخر جنگ هر چند تا از این سربازها زخمی، هر کجا که باشن کمکشون کنم.
ملتمسانه ادامه دادم: خدایا آخه مرده ی من به درد کی میخوره؟
معامله با خداوند انجام شده بود. به طوری عجیبی آرام شدم بدنم جان گرفت...»
انتهای متن/
حمید بدیعی پور معروف به بداق از بسیجی های شجاع دوران دفاع مقدس است که با شجاعت بی نظیرش جان های زیادی را در معرکه جنگ نجات می دهد... در این کتاب با صحنه هایی کمتر دیده شده از جنگ روبرو می شوید،معجونی از خون، خنده و اشک و...
برشی از کتاب:
«مجروح قطع پا روی دوشم بود. از زمین و زمان ترکش می بارید. با ضربه ای که موج انفجار می زد زانوهایم بی اراده خم تر می شد.
حال عجیبی داشتم. یاد نمازی که قبل عملیات خواندم افتادم. برای اولین بار در قنوت گفته بودم اللهم ارزقنا توفیق الشهاده...
به خودم گفتم: ای داد و بی داد. نکنه خدا جدی گرفته باشه!
سریع دست به دعا شدم و گفتم: خدایا پشیمون شدم. سر شبی احساساتی بودم و یه حرفی زدم اصلا اگر امشب از پرپر کردن ما دست بکشی؛ قول می دهم تا آخر جنگ هر چند تا از این سربازها زخمی، هر کجا که باشن کمکشون کنم.
ملتمسانه ادامه دادم: خدایا آخه مرده ی من به درد کی میخوره؟
معامله با خداوند انجام شده بود. به طوری عجیبی آرام شدم بدنم جان گرفت...»
انتهای متن/
نظر شما
