لبخند یک شهید
يکشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۰۸:۴۶
نوید شاهد - همرزم شهيد "اسماعيل آهنورد" در خاطره ای می گوید: «بعد از عملیّات کربلای چهار، وضعیت عده زیادی از شهدای بسیج و سپاه شهرستان داراب مشخص نبود و بنده به همراه جمعی از برادران از جمله شهید اسماعیل آهنورد، مأمور شدیم به منطقه برویم و گزارش تهیه کنیم.» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "اسماعيل آهنورد" 11 خرداد سال 1334 در شهرستان لار دیده
به جهان گشود. از کودکي بسيار شيرين زبان و خوش خلق بود و همگان را به خود
جذب مي کرد. تحصیلات خود را از 7 سالگی آغاز کرد و تا مقطع ديپلم در رشته ی علوم تجربي گذراند.
او در اخلاق و در درس ممتاز بود. با آغاز جنگ تحمیلی در بسيج نام نویسی
کرد و به جبهه اعزام شد. سال 1365 ازدواج کرد.
وی سرانجام 30 دی ماه 1365 در عملیات کربلاي 5 در منطقه ي شلمچه به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای داراب به خاک سپرده شد.
متن خاطره:
همرزم شهید"اسماعيل آهنورد"در خاطره ای می گوید: بعد از عملیّات کربلای چهار وضعیت عده ی زیادی از شهدای بسیج و سپاه شهرستان داراب مشخص نبود و بنده به همراه جمعی از برادران از جمله شهید "اسماعیل آهن نورد"، مأمور شدیم به منطقه برویم و گزارش تهیه کنیم. در بین راه که می رفتیم، شهید "آهن نورد" مرتب شوخی میکرد و سر به سر بچهها میگذاشت گاهی اوقات هم برادران به او اعتراض میکردند که تو حال ما را درک نمی کنی، ما ناراحت هستیم آن وقت تو داری شوخی می کنی!
"اسماعیل" در پاسخ گفت: «من خصلتم این است، نمیتوانم نخندم. به شما گفته باشم که اگر من شهید شدم، وقتی بالای سر تابوت یا کفنم بیایید باز هم خواهید دید که من می خندم.» آن روز ما حرف او را جدی نگرفتیم و آن را به حساب شوخی های دیگرش گذاشتیم تا این که کربلای پنج شروع شد و "اسماعیل" به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد.
من در آن موقع در تعاون سپاه داراب مشغول به کار بودم. وقتی پیکر مطهر شهید "اسماعیل آهن نورد" را به داراب آوردند، من به در خانه ی یکی از دوستان صمیمی شهید رفتم تا به نحوی ایشان را از شهادت آن بزرگوار آگاه کنم. او را به بیرون دعوت کردم و با هم به گلزار شهدا رفتیم. بین را آرامآرام شهادت آن عزیز را برایش توضیح دادم تا وقتی که با پیکر مطهر شهید روبرو میشود، شوکه نشود.
بعد از آن با همدیگر به غسال خانه رفتیم تا او را زیارت کنیم. وقتی وارد غسال خانه شدیم، خیلی شلوغ بود و پیکر مطهر شهدای بسیاری آن جا بود و من به همراه دوست صمیمی شهید یکی یکی تابوت ها را نگاه می کردیم تا اینکه به تابوت شهید اسماعیل آهن نورد رسیدیم.
صندوق او را که باز کردیم، چشممان افتاد به لب پر خنده ی او. صحنه ی عجیبی بود، او داشت به وضوح می خندید. دوست شهید گفت: «یادتون هست شهید تو اهواز به ما چه گفت، او میگفت: وقتی بالای سر جنازه ی من بیایید خواهید دید که من میخندم.» همه ی بچهها از خود بی خود شدند و زدند زیر گریه. آن روز، روز عجیبی بود. علاوه بر لبخند باور نکردنی شهید اسماعیل آهن نورد، بوی عطر غریبی نیز در محوطه پیچیده بود و مسئول غسال خانه داشت به دنبال منبع این بود می گشت.
که همه فکر میکردند شیشه ی عطری شکسته شده و بوی خوش آن محوطه را پر کرده است. هر چه گشتند، از منبع بو کمترین اثری پیدا نکردند. تا این که نوبت شستن سید عبدالکریم قدمی شد. وقتی در صندوق آن شهید بزرگوار را باز کردند، مشخص شد که آن بوی بهشتی از صندوق این شهید می آید. ما حتی در جیب های سید و اطراف صندوق هم گشتیم، اما اثری از شیشه ی عطر نیافتیم، غافل از این که منبع عطر پیکر مطهر شهید بود.
انتهای متن/
منبع: کتاب یک سبد گل سرخ
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۲
روح شهید اسماعیل آهن نورد شاد ، بسیار آدم شوخ و با حالی بود ، روح همه شهیدان و رفتگان خاک شاد
من بزرگ شده داییم بودم واقعاداییم خوش روخوش خنده بودخ وواسم زحمت کشیدتابزرگم کردروح داییم روح همه شهیدان اسمانی شادیادشون گرامی