فرشتگان حسینی و شهید آسمانی
جمعه, ۱۳ تير ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۱۴
نوید شاهد - مادر شهید "قاسم قاسمی" در گفتگویی اظهار داشت: ماه محرم که می رسید حال و هوای "علی" عوض می شد. لباس مشکی عزای ارباب را به تن می کرد و زنجیر به دست به هیئت عزاداری می پیوست. چند سالی هم عکاس هیئت بود و لحظات زیبایی از عزاداران و محبین اهل بیت را به تصویر کشیده است...متن کامل این گفتگو را در نوید شاهد بخوانید.
به گزارش نوید شاهد فارس، در سالگرد شهادت شهید "قاسم قاسمی" به سراغ مادر شهید رفتیم. مادری که با جان و دل ثمره وجودش را راهی میدان نبرد می کند تا در برابر ظلم، قد علم کرده و مردانه بایستد و از ارزش های دینی و میهنش دفاع کند و پدری که بازنشسته آموزش و پرورش است و در دوران تدریس، سعی بر آن داشته فرزندانی صالح تحویل جامعه دهد تا شمع و فروغ آینده شوند و چه زیبا پدر در وصف فرزند می سراید: هر شهید سپیده ای است که در افق آسمان ها طلوع می کند و پیام آور صبح میشود و شهادت شهید به طور یقین پر ارزش تر و موثرتر از حیات اوست.
رباب عالیشوندی هستم، مادر شهید "قاسم قاسمی" و خانه دار. همسرم حسین قاسمی بازنشسته آموزش و پرورش.
مادر شهید: سال 1358 ازدواج کردم. پسرم قاسم پس از تولد سه دخترم که نعمت و چراغ خانه شدند به دنیا آمد. همسرم نیت کرده بود اگر فرزندم پسر شد، برای زنده نگه داشتن نام پدرش اسم او را علی بگذارد. ولیکن زمانی که "قاسم" را باردار بودم یکی از همسایگان که فردی مذهبی و معتمد بود، در خواب می بیند که برادر شوهرم «قاسم» دست پسری را گرفته و می گوید: این پسر را به حسین «یعنی همسرم» بدهید.
«برادر شوهرم فرد خوب و خوش اخلاقی بود که در سال های ابتدای ازدواجم به رحمت خدا رفت.» از این رو نام پسرم در شناسنامه "قاسم" شد و در خانه "علی" صدایش می زدیم. "علی" به خانه رنگ و بوی دیگری داد.
مادر شهید: بله، روزی که به دنیا آمد، خبر پسردار شدنمان در محل پیچید. "علی" فرزند اول پسری خاندان بود. عمه های او شادی کنان و هلهله زنان به خانه ما آمدند و همه از تولد او خوشحال بودند.
نوید شاهد فارس – در چه سالی به دنیا آمد؟
مادر شهید: پسرم بهمن سال 1363 به دنیا آمد. ولی برای اینکه زودتر به مدرسه برود، در شناسنامه شهریور ماه ثبت کردیم.
نوید شاهد فارس - از شیطنت علی در دوران کودکی بگویید؟
مادر شهید: "علی" پسر آرامی بود. در حقیقت تمام فرزندانم ساکت و آرام بودند. بازی و شیطنتش فقط در خانه بود. یاد ندارم در مهمانی ها شیطنتی کرده باشد. انضباتش در مدرسه 20 بود و همه معلم ها و مدیران از رفتار و کردار او راضی بودند.
مادر شهید: بله، همسرم معلم بود. چند سالی در فیروزآباد تدریس می کرد. از این رو در آن شهر ساکن شدیم.
روزی برای خرید به بازار رفتم و "علی" که حدود چهار سال داشت را همراه خودم بردم. هنگام عبور از خیابان موتور سیکلتی به "علی " زد. دنیا در برابر چشمانم تیره شد. با دست به سر و سینه ام می زدم و گریه و زاری می کردم. از خدا خواستم پسرم را برگرداند که به خیر گذشت.
من طاقت از دست دادن "علی" را نداشتم. لحظه ای هم فکر نمی کردم روزی قرار است او را از دست بدهم. قرار بود عصای پیریم شود ولی رفت و مادرش را تنها گذاشت...
گاهی به گذشته می اندیشم و در میابم که در این سال ها مرگ چندین بار به "علی " نزدیک شده بود اما خداوند برای او زیباترین پرواز را رقم زد.
مادر شهید: بله. علی در تیپ المهدی جهرم مشغول به کار بود. روزی ماشینش در راه بازگشت به فراشبند خراب می شود که متاسفانه دسترسی به امداد و یدک هم نداشت.
علی طی تماس تلفنی با دوستانش از آنان طلب کمک می کند. از فرط خستگی درون ماشین می خوابد. پای او در حین خوابیدن به شیر پیک نیک برخورد می کند و موجب نشت گاز در ماشین می شود و او اصلا متوجه این اتفاق نمی شود. پس از دقایقی دوستانش از راه می رسند...
شاید اگر دوستان علی کمی دیرتر رسیده بودند، او بر اثر گاز گرفتگی می مرد. ولی خواست خدا این بود که "علی" بماند و با لباس سپاه در راه خدا و برای حفظ کشور و نوامیسش به شهادت برسد.
نوید شاهد فارس - از اعتقادات "علی" بگویید: از چه سالی به اعتقادات مذهبی روی آورد و قدم در این راه گذاشت؟
مادر شهید: "علی" از همان دوران نوجوانی قبل از رسیدن به سن تکلیف نماز می خواند و روزه می گرفت. ارادت خاصی به بانوی دو عالم حضرت زهرا (سلام الله علیه) داشت. ماه محرم که می رسید حال و هوای "علی" عوض می شد. لباس مشکی عزای ارباب را به تن می کرد و زنجیر به دست به هیئت عزاداری می پیوست. چند سالی هم عکاس هیئت بود و لحظات زیبایی از عزاداران و محبین اهل بیت را به تصویر کشیده است.
مادر شهید: سال 1385 در دانشگاه امام حسین (ع) پذیرفته شد و لباس پاسداری را به تن کرد.
نوید شاهد فارس - آیا شما مشوق "علی" در این راه بودید؟
مادر شهید: بله، یکی از آرزوهایم این بود که "علی" پاسدار، طلبه یا مداح اهل بیت شود.
نوید شاهد فارس - چه اتفاقی افتاد که به این ارگان پیوست؟
مادر شهید: "علی" در مقطع تحصیلی پیش دانشگاهی بود که صحبت از رفتن او به سپاه پاسدارن شد. پس از اخذ دیپلم به خدمت سربازی رفت و به عنوان «سرباز معلم» در روستای محروم دژگاه به تدریس مشغول شد. وقتی در کنکور اختصاصی دانشگاه امام حسین علیه السلام شرکت کرد، دستم را به سوی معبودم بلند کردم و روزانه ۱۰۰ صلوات نذر کردم تا پسرم در این راه قدم بردارد.
نتیجه آزمون آمد. علی پُر انرژی وارد خانه شد و با صدای رسا گفت: مادر من قبول شدم... تمام وجود علی آن روز می خندید. از شدت خوشحالیش لبخندی بر روی لبانم نشست و بر عهد بسته شده با خدا ماندم و روزانه ۱۰۰ صلوات را شروع کردم. روزی که او را در لباس نظامی دیدم، خیلی زیبا شده بود. حس خوبی تمام وجودم را فرا گرفت.
مادر شهید: در تیپ 33 هوابرد المهدی گردان الفتح جهرم به خدمت مشغول شد. هیچ گاه فراموش نمی کنم. اولین حقوقش را به همسرم داد و گفت: پدر دوست دارم اولین حقوقم را به شما تقدیم کنم. همسرم آن پول را به عنوان هدیه به "علی" برگرداند و گفت اگر دوست داری مقداری از این پول را به نیازمند بده تا خیر و برکتی در زندگیت شود.
نوید شاهد فارس – سمت او در روزهای آخر چه بود و در چه تیپی خدمت می کرد ؟
مادر شهید: سال 1390 وارد تیپ تکاور امام سجاد (ع) شد و سمت فرمانده گروهان تکاور امام رضا (ع) به او محول شد.
نوید شاهد فارس - علی چه سالی ازدواج کرد؟
مادر شهید: سال 1387 ازدواج کرد.
نوید شاهد فارس - نحوه ی آشنایی "علی" با همسرش چگونه بود؟
مادر شهید: روزی دوربین عکاسی را برای مراسمی برده بودم. شبنم دختر 7 ساله و شیرین زبان که دخترِ، دختر عموی "علی" بود، نزد من آمد و با زبان کودکانه اش گفت: زن عمو اجازه میدی منم کنارت عکس بگیرم؟ گفتم: اجازه میدم دخترم، ولی یه شرط دارم. گفت: چه شرطی؟ گفتم: به این شرط وقتی بزرگ شدی عروسم بشی. او هم گفت: قبوله. مهر شبنم از بچگی به دلم نشست.
"علی" دانشگاه افسری را که تمام کرد. سال 1387 به خواستگاری رفتیم. در آن زمان شبنم 16 ساله بود.مادر شهید: شبنم با این حال که نوجوان بود و شاید می توان گفت، ذهن اکثر نوجوان ها پر از آرزوها وآمالها است ولی او علی را همان گونه که بود پذیرفت. بدون درخواست نامعقولی. آن دو همدیگر را خیلی دوست داشتند و "علی" برای او سنگ تمام می گذاشت. "علی" رابطه ی صمیمانه ای نیز با مادر شبنم داشت. با او درد و دل می کرد و از شهادت و آرزوهای بزرگ و کوچکش می گفت و تاکید می کرد که شبنم را برای شهادتم آماده کن که بتواند پذیرای این مسئله باشد.
نوید شاهد فارس - از روزهای آخر علی خاطره ای به یاد دارید؟
مادر شهید: یکی از دوستانش برای ما نقل می کند: محرم سال 1392 بود. علی پس از عکس گرفتن کنارم نشست. همان لحظه سخنران گفت: برای آنانی که سال گذشته در جمع ما بودند و الان در این دنیا نیستند دعا کنید. چهره علی کمی برافروخته شد و آرام در گوشم گفت: سال دیگر می گویند علی سال گذشته در بین جمع ما بود و امسال ...
مادر شهید: بله، ماه مبارک رمضان سال 1393، علی به مرخصی آمده بود. یک شب قبل از رفتنش به ماموریت با همسرش به خانه ما آمدند. هنوز سفره افطار پهن بود. گفتم: مادر بیاین سر سفره، افطار کنید.
علی گفت: ما خیلی وقت است افطار کردیم. گفتم: کی شروع کردین! کی تموم کردین؟ به شوخی گفت: ما سحری نیم ساعت زودتر خوردیم از این طرف نیم ساعت زودتر افطار کردیم .(همه خندیدیم)
آن شب آخرین دیدار من با علی بود. شب بعد زنگ زد و خداحافظی کرد. همسرم برای خداحافظی حضوری به منزل علی رفت. اما من نتوانستم بروم تا بار آخر"علی" را ببینم. کاش ثانیه ها به عقب برمی گشت تا بتوانم یک دل سیر پسرم را ببینم. صورتش را ببوسم و بعد او را راهی کنم...
نوید شاهد فارس - از روز شهادت علی بگویید، خبر شهادت را به شما چگونه دادند؟
به نقل از پدر شهید: در حوزه علمیه فراشبند جز هئیت امنا بودم. مرتب به آنجا می رفتم. آن روز نزد حاج آقا حکیمی «یکی از روحانیون» شهرستان بودم. همسرم تماس گرفت و بی مقدمه گفت: چه خبر شده؟ اگه چیزی هست بهم بگو؟ گفتم: خبری نیست! چرا مگه چی شده؟
گفت: اعظم «دختر بزرگم» زنگ زده و با حالی گریان از شیراز به سمت فراشبند حرکت کرده...
گفتم: الان پیگیری میکنم و خبرت میدهم، شما نگران نباش.
پس از قطع تماس، خواستم شماره دخترم را بگیرم که حاج آقا گفت: وقت نماز هست. محیا شو برای نماز و بعدا تماس بگیر.نماز را به ایشان اقتدا کردم در سجده آخر حاج آقا آیه ای در وصف شهادت خواند و پس از تعقیبات نیز آن ذکر را خواند .
همان لحظه به یاد بی قراری همسرم و گریه های دخترم افتادم و به دلم افتاد که اتفاقی افتاده است.
پس از نماز به حاج آقا گفتم: چه شده؟ برای علی اتفاقی افتاده؟ گفت: بله او نیز به جمع شهدا پیوسته...
با آن حال زاری که داشتم به خانه رفتم تمام اهل خانه سراسیمه به سمت من دویدند و گفتند چه شده؟! گفتم چیزی نیست،علی زخمی شده...به نقل از مادر شهید: آن روز همسرم با اینکه می دانست، علی شهید شده ولی به ما گفت که او زخمی شده است. دختران و همسر "علی" بیقراری می کردند. اما من زخمی بودن علی را باور نکردم. میان گریه و زاری ها گفتم، دروغه که علی زخمی شده، میدانم علی شهید شده واقعیت این نیست....
زمانی که پیکر به خون علی را دیدم؛ حالم دگرگون شد. باور از دست دادن علی برایم سخت بود. چهره ی خندان او در آخرین دیدار در برابرم مجسم شد. مدام به یاد حضرت زینب می افتادم. سخت بود دل ازپاره ی تنت کندن... درد آور بود... محکم ایستادم و به شکرانه این موهبت الهی نذرم را دو برابر کردم.
شهادت مشعلی است که خداوند در جان برگزیدگانش برمی افروزد، تا تاریکی از شانههای زندگی بگریزد. شهید هم چون آتشی است که خرمن ظلم را میسوزاند و همچون آب روانی است که بر کویر تشنه عدالت جاری میشود هر شهید سپیده ای است که در افق آسمان طلوع می کند و پیامآور صبح می شود و شهادت شهید به طور یقین پر ارزش تر و موثرتر از حیات اوست.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهید قاسم قاسمی سرانجام 13 تیر ماه 1393 در جبهه شمال غرب در نبرد مستقیم با دشمن به فیض شهادت نائل آمد .
انتهای متن/
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۱
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۵
افتخار فراشبند...
خانواده شهید قاسمی در فراشبند شناخته شده هستند،اگر جز این برای خانواده قاسمی رقم میخورد باید تعجب کرد.پدر شهید قاسمی بسیار مرد فرهیخته و یزرگ منشی هستند.درود بر ارواح طیبه شهدا
دعایم کن برادر...
یا مادر شهید
عمو علی دلم برات تنگ شده