ناصر با کفش ایستاد برای نماز، منم به تبعیت از او با کفش نماز خواندم
دوشنبه, ۳۰ تير ۱۳۹۹ ساعت ۱۶:۲۷
نوید شاهد - دوست شهید "ناصر نامداری نوجینی" در خاطرهای میگوید: «من و ناصر از بچگی با هم بزرگ شدیم. رفاقتمان هم بر میگردد به زمانی که با هم در کوچهها خاک بازی میکردیم تا لحظه شهادت...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهید "ناصر نامداری
نوجینی" 20 اردیبهشت ماه 1343 دیده به جهان
گشود. او اولین فرزند خانواده بود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و این دوره را ممتاز مدرسه شد.
وی جهت ادامه تحصیل باید به شهرهای اطراف می رفت ولی عدم بضاعت مالی تک
پسر خانواده بودن و سختی جدایی از والدین موجب شد با وجود هوش بسیار بالا
به همان مقطع ابتدایی بسنده کند و در مغازه در کنار پدر مشغول کار شود. از
دوران نوجوانی در جلسات روضه خوانی و نماز جماعت شرکت می کرد. در آن روزها
ماه مبارک رمضان در تابستان بود او هر روز به مسجد می رفت و پس از نماز
جماعت در بین روزه داران سقایی می کرد.
با
آغاز جنگ تحمیلی بارها تقاضای اعزام به جبهه را کرد ولی به خاطر سن کم با
او مخالفت شد. در سال 1360 بعد از یک دوره آموزش فشرده برای اولین بار به
جبهه اعزام شد و در عملیات ثامن الائمه شکست حصر آبادان شرکت کرد. ادامه
ماموریت را در غرب کشور و در شهر بوکان که تازه از تصرف کومله ها آزاد شده
بود گذراند.
متن خاطره: چشمه آب گرم
من و ناصر از بچگی با هم بزرگ شدیم. رفاقتمان هم بر می گردد به زمانی که با هم در کوچه ها خاک بازی می کردیم تا لحظه شهادت.
نوجوان
بودیم. در پنج کیلومتری نوجین حوضچه آبگرم بود برای درمان امراض مفاصل. آن
زمان در تمام منازل آب گرم جهت استحمام نبود. اکثر مردم در زمستان برای
حمام کردن به چشمه آب گرم می رفتند. روزی من و ناصر با دوچرخه به طرف چشمه
آب گرم رفتیم. در راه برگشت وقت نماز فرا رسید. ناصر گفت: بایستیم برای
نماز. ما سن و سال نداشتیم و خیلی از مسائل دینی را بلد نبودیم. ناصر با
کفش ایستاد برای نماز، منم به تبعیت از او با کفش نماز خواندم.
بین نماز ظهر و عصر شک کردیم. اینکه می توان با کفش نماز خواند یا نه!
کفشهایمان را از پا درآوردیم و از دوباره شروع به خواندن نماز ظهر و عصر
کردیم.
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی مرکز اسناد ایثارگران فارس نظر شما