خاطره روز نوشت شهید "صدرالله ارجمند" «3»
نوید شاهد - شهید "صدرالله ارجمند ده شیبی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «...سه بار گفتند عملیات است ولی نبود به این دلیل که ببینند بچه ها آمادگی دارند یا نه. بچه ها همه روحیه بسیار بی نظیری داشتند...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
روحیه بی نظیر سربازان ارتش


به گزارش نوید شاهد فارس، شهید "صدرالله ارجمند ده شیبی" سوم تیرماه 1345 دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را تا مقطع ابتدایی گذراند. 18 ساله بود که به خدمت سربازی در ارتش رفت.  وی سرانجام 28 تیر ماه 1367 در جبهه غرب به شهادت رسید.


متن خاطره خودنوشت:
بله مدتی گذشت دستور جابجائی رسید. من موقع مرخصی ام بود و اسمم را برای مرخصی رد کردند و فردا هم جابجائی صددرصد بود و من برای مرخصی وسایل خود را جمع آوری کردم و شب هم باید با ماشین غذا بروم چون ماشین هم خراب شده بود.
ساعت دوازده شب غذا را آوردند و بر روی باربند ماشین سوار شدیم و فردا را برگه مرخصی گرفتم برای شهر با خوشحالی. با عده ای از بچه ها بودیم که یکی از آنها بچه شیراز بود که با هم سفر خود را طی نمودیم و به مقصد رسیدیم. از شیراز  ازیکدیگر جدا شدیم و به مرودشت رفتیم. خلاصه این مرخصی تمام شد و چون جابجائی خورده بود بلاتکلیف بودم. وقتی از هم جدا شدیم قول دادیم که اندیمشک همدیگر را ببینیم.

روحیه بی نظیر سربازان ارتش
همدیگر آن روز ندیدیم چون من سفر خودم را تمام کردم به قول فرماندهان به  اندیمشک برگشتم. با ماشین گردان به مقصد رسیدیم. برای همان یگان آمدیم و دیدم که مثل پادگان آموزش داریم و دویدند. هر روز هر شب بیدار بودیم اصلا خواب نداشتم و باز هم آماده باش زدند برای عملیات که حمله بکنیم. هر بار ما را به خط می کردند برای آموزش کم کم آموزش تمام شد و مدت ۸۰ روز به مرخصی نرفته بودم یعنی از من بدتر هم بود عده ای ۱۲۰ روز طول کشیده بود خلاصه بعد از همه دردسرها و کم غذائی، کم آبی همه بچه ها بی حال بودند.
سه بار گفتند عملیات است ولی نبود به این دلیل که ببینند بچه ها آمادگی دارند یا نه. بچه ها همه روحیه بسیار بی نظیری داشتند. بله مرخصی ۵ روزه ای دادن به همه سربازان تا برگشتند 24 خرداد 1366 بود که تمام سربازان از مرخصی آمدند.

بی آبی در عملیات
26 خرداد 1366 یک موقع بی خبر دستور عملیات دادند. من کمک تیربار بودم خدمه تیربار از مرخصی برنگشت من تیربار را تحویل گرفتم. به طرف مهمات راه افتادیم مهمات را دادند و شب 27 خرداد 1366 به طرف دشمن به راه افتادیم که روز بیست و هفتم در منطقه تجمع کردیم. بی آب و غذا بودیم. ظهر غذا آمد. عده ای غذا خوردند و عده‌ای گرسنه ماندند. هر فردی یک قمقمه آب داشت ساعت ۴ بعد از ظهر، پیاده به طرف عراق رفتیم و مدت ۷ ساعت پیاده راه رفتیم که همه قمقمه ها خالی شد همه بی آب بودیم.

خواب در کانال
ساعت ۱۱ شب به مدت نیم ساعت نشستیم توی یک کانال بزرگی. بعد از استراحت یک ربع مانده بود که به خط عراق برسیم، خط عراق شکسته شد و اولین کسی که ترکش خورد من بودم که یک ساچمه نارنجک به صورت من خورد من مدت چند لحظه ماندم و مهمات عراق را به آتش درآوردند  که من نزدیک آن بودم. با اسلحه ام  برگشتم به طرف یک کانال عراقی. دیدم یکی از بچه‌ها که آشنا بودیم و همدیگر را می‌شناختیم و او هم زخمی بود یک تیر به شکم آن خورده بود خلاصه هر طوری بود صبح شد و همه بچه‌ها از بی‌آبی به داخل سنگر های عراق می‌رفتند و ساعت ۸ بود که دو بشکه ۲۰ لیتری آوردند.

پاتک عراقی
  ساعت ۱۱ صبح بود. دیگر چیزی باقی نمانده بود که همه بچه‌ها اسیر بشود خلاصه پاتک عراق را نتوانستیم دفع کنیم بدون دستور، عقب نشینی کردیم حالا همه سربازان از تشنگی نمی توانستند که حتی اسلحه خود را بردارند. به هر شکلی بود به عقب آمدند خلاصه فراموش کردم که تعدادی از بچه‌ها هم کشته و مجروح بودند کشته ها جا ماند و یکی دو نفر از آنها هنوز نفس داشتند که آنها را به دست عراقیان افتاد که آثاری از آنها پیدا نشد ولی به فکر خودم که آنها را کشتند و به زیر خاک کردن.

بعد از عقب نشینی که به خط خودی رسیدیم عده ای بودند که آفتابه پر از آب خوردند و من که رسیدم آب آفتابه هم نبود که لبم را تر کنم پایین خط رسیدم که انبار مهمات بود و یک لیوان آب را خوردم بعد از اینکه آب خوردم چند دقیقه مقداری پیاده رفتم به طرف عقب که یک لحظه ماشین آمد سوار شدم رفتم به بند رزمی.  با رسیدن من که یک طرف صورتم باد کرده بود یک بشکه آب به روی سرم ریخت که پیراهن و شلوارم خیس شد.

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده