آسمان چراغانی جبهه
سهشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۹:۱۴
نوید شاهد - شهيد "کرامت الله کريمی" در دفتر خاطرات خود مینویسد: «شب اول جنگ بود. بعد از شام به ما گفتند بايد تکبير بگوييد ما گفتيم خيلي خوب. با تني چند نفر از برادران رفتيم روي خاکريز تکبير مي گفتيم و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "کرامت الله کريمی" 20 دی ماه 1345 در شهرستان مرودشت دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه بوستان شد. دوران ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و دوران راهنمایی را در مدرسه حافظ گذراند.
او
عاشق امام و انقلاب بود از این رو به خیل سبزپوشان سپاه پاسداران پیوست.
با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و در عملیاتهای مختلفی شرکت کرد. کرامت
الله هميشه لبخند بر لب داشت و نماز اول وقت را فراموش نمي کرد و به
ديگران هم توصيه مي کرد. مرتب قرآن را تلاوت مي کرد و با دوستان خود بسيار
مهربان بود. وی سرانجام 27 مرداد ماه 1365 در عمليات والفجر 8 منطقه عملياتي فاو به شهادت رسید.
متن خاطره خودنوشت / آسمان چراغانی جبهه
بسم الله الرحمن الرحيم شب اول جنگ بود. بعد از شام به ما گفتند بايد تکبير بگوييد ما گفتيم خيلي خوب. با تني چند نفر از برادران رفتيم روي خاکريز تکبير مي گفتيم و تير اندازيي مي کرديم و از محورهاي ديگر نداي تکبير با صدای بلند به ما هماهنگ شدند. نداي تکبير سر داديم آن قدر که تير اندازي کرديم که آسمان از تير رسام ـ خمپاره، منور، انواع گلوله ها نور باران شد. مثل اين که آسمان چراغباني شده بود موقعي تکبير مي گفتيم. عراقي ها مزدور خيال کردند ما حمله کرديم ما را بستاند به خمپاره کاليبر، تير انداز، آر پي چي آن قدر نورباران شده بود بعد از لحظه اي تمام شد. من و برادر مجيد برزگر هم با هم بوديم .
خاکریز عراقی
ما زير پل شيخ شنبه نشسته بوديم و در اطراف شهر زبيدات بوديم. آن شب هم دعاي کميل برگزار کرديم من با برادر مجيد برزگر خوابيده بوديم. بعد از نداي تکبير که ما خوابيده بوديم ديدم يکي از برادران گفت عراقي ها تک زنده اند. ما بلند شديم خود را مسلح کرديم مي خواستيم برويم تو سنگر که تير کاليبر عراقي بالاي سر ما کار مي کرد و نمي گذاشت برويم توي سنگر بعد از لحظه اي که تير کم شد رفتيم روي خاکريز نشستيم که ديديم عراقي ها تکبير مي گويند من و مجيد و تني از برادران رفتيم توي سنگر خوابيديم و صبح بلند شديم نماز صبح را خوانديم و صبحانه خورديم و مجيد هم به دنبال کارش رفت. اين بود يک خاطر بسيار جالب بود .
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما