عمو برات و شهدای ارتشی
دوشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۹ ساعت ۰۷:۳۵
نوید شاهد - شهید جلال نوبهار در خاطره ای می گوید: «سال1360 من مسئول محور دهلاویه بودم. روزی روی خاکریز نشسته بودیم که یک استوار چاق ارتشی به طرفم آمد و گفت...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "جلال نوبهار" یکم فروردین سال 1338 در کازرون فارس دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در کازرون گذراند. جلال به بازیگری و نمایشنامه نویسی علاقه وافری داشت و در این امر موفق شد به عنوان بازيگر در چندين نمايش فعاليت کند.
با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام بیستم فروردین سال 1366 در عملیات کربلای 8 به شهادت رسید.
متن خاطره:
جلال برایم تعریف می کرد: «سال1360 من مسئول محور دهلاویه بودم. روزی روی خاکریز نشسته بودیم که یک استوار چاق ارتشی به طرفم آمد و پس از حال و احوال پرسی گفت: «چند روز پیش یکی از بچه های ما در شناسایی شهید شده و پیکرش جامانده است. کسی از بچه های ما حاضر نیست برای آوردن او همراه من بیاید، اینجا کسی هست که به من کمک کند؟»
گفتم: من می آیم، دو نفر دیگر هم همراه ما شدند و با موتور حرکت کردیم. به آن مکان رسیدیم. اما عراقی ها پیکرها را کمین گذاری کرده بودند. اولین پیکر را که جابجا کردیم صدای ایست عراقی ها بلند شد. شروع به دویدن کردیم، ما سه نفر سریع دور شدیم اما استوار که وزن زیادی داشت از نفس افتاد و به اسارت درآمد. بار دوم با بچه ها برای آوردن پیکر رفتیم و باز به تعقیب ما آمدند و تیری به کتفم خورد.»
سال 1368 بود، جلال شهید شده بود و من به اسارت درآمده بودم. روزی در اردوگاه قدم می زدم که متوجه شدم یک نفر ارتشی دارد نحوه اسارت خود را تعریف می کند، یاد جلال افتادم که خاطره ای برایم تعریف کرده بود. هنوز تعریفش تمام نشده، وسط حرفش پریدم و گفتم: «شما در روز اسارت یک موتور نداشتید؟»
متعجبانه با چشمان گرد شده به من زل زد. روز بعد به سراغم آمد و گفت: «شما جریان مرا از کجا می دانید؟»
جریان جلال و شهادتش را برای او گفتم، خیلی متاثر شد.
انتهای متن/
منبع: همسفر تا بهشت 4، راوی همرزم شهید
نظر شما