در گفتگو با همسر شهید روایت شد
دوشنبه, ۰۷ تير ۱۴۰۰ ساعت ۱۶:۰۹
نوید شاهد - به مناسبت هفتم تیر ماه سالروز حادثه بمب گذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی با شهرزاد ستوده همسر شهید "مهدی امین زاده" همکلام می شویم. «او اکنون بازنشسته آموزش و پرورش است. اگر چه مدت کوتاهی در حیات دنیایی با شهید زندگی کرده است اما به اندازه ده‌ها سال از او آموخت و با او همراه شد...» این گفتگوی خواندنی را در نوید شاهد دنبال کنید.

خطبه عقد را امام خواند ، شهید بهشتی برایمان پدری کرد

به گزارش نوید شاهد فارس، هفتم تیر ماه 1360 یادآور حادثه تلخ بمب گذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ایران است که منجر به کشته‌شدن هفتاد و دو تن از اعضای این حزب شد. در این واقعه شهید "مهدی امین زاده" چهره شناخته شده انجمن های اسلامی دانشگاه های ایران و خارج كشور در دوران مبارزه و معاون وزير بازرگانی داخلی جمهوری اسلامی به همراه 72 نفر از ياران انقلاب، بالاترين مزد تجارت با خداوند را دريافت کرد و آسمانی شد. پيکر پاکش در قطعه ای از بهشت بر روی زمین حرم مطهر رضوی به‌خاک سپرده شد.

خطبه عقد را امام خواند ، شهید بهشتی برایمان پدری کرد

به مناسبت این روز فرصت را غنیمت شمرده و با خانم شهرزاد ستوده یار شفیق شهید "مهدی امین زاده" همکلام می شویم. او اکنون بازنشسته آموزش و پرورش است. اگر چه مدت کوتاهی در حیات دنیایی با شهید زندگی کرده است اما به اندازه ده‌ها سال از او آموخت و با او همراهی کرده است. ایشان همچنان شبانه روز برای زنده ماندن سیره و منش شهید و همرزمانش تلاش می‌کند. او در ابتدای گفتگو با خبرنگار نوید شاهد بلافاصله از دغدغه های شهید روایت می کند و می گوید: شهید امین زاده شش خصلت بارز «ولایت مداری، ساده زیستی در معنای واقعی، نگاه و توجه دائمی به قشر محروم، تلاش شبانه روز در مسئولیت، پرهیز از رفاه زدگی و توکل زیاد به خدا» داشت. او بهمن 1359 به عنوان معاون بازرگانی داخلی ایران خدمت خود را آغاز کرد. زندگی ساده و بی‌آلایشی داشت. نه بنده مقام و ریاست بود و نه بنده پول و زر و زیور. او حتی هزینه تحصیل خود را هم به شهید چمران داد تا به مردم فلسطین هدیه کند. مهدی به فکر مستمندان و رزمندگان بود. در مدت خدمتش خیلی از روزها ناهار نمی خورد و از صبح تا شب مخلصانه کار می کرد. حتی زمانی برای خوردن لقمه ساندويچی که برايش می گرفتم نمی گذاشت.

زمان جنگ، هر روز به حال رزمندگان غبطه می خورد. بارها خواست عازم جبهه شود ولی دوستانش او را متقاعد کردند که اينجا کمتر از جبهه نيست. یک شب از خواب بیدار شدم. مهدی در رختخوابش نبود. او روی موکت بدون بالشت خوابیده بود. باخود گفتم شاید حالش بد باشد... صدایش زدم و گفتم: مهدی جان حالت خوبه؟ چرا روی زمین خوابیده ای؟ گفت: چگونه می توانم در رختخواب بخوابم در حالی که رزمندگان سر را بر روی سنگ می گذارند و روی زمین سرد می خوابند.

خطبه عقد را امام خواند ، شهید بهشتی برایمان پدری کرد

جشن میلاد حضرت علی(ع) در نیویورک
شهرزاد ستوده ممتاز دانشگاه بود او لیسانس را در شیراز اخذ می کند و سال 1355 با شرکت در کنکور، دانشگاه پنسیلوانیا رشته جامعه شناسی نفت پذیرفته می شود و مهدی امین زاده نیز پس از اخذ مدرک فوق لیسانس اقتصاد، در رشته برنامه‌ریزی اقتصاد در ایالات متحده برای اخذ درجه دکتری به تحصیل می پردازد. این همسر بزرگوار از نحوه ی آشنایی و روزهای شیرین انقلاب با شهید روایت می کند: میلاد حضرت علی (علیه السلام) بود. قرار شد تمام دانشجویان انجمن اسلامی در نیویورک جمع شویم. ما میزبان آن جلسه بودیم. پس از ایراد سخنرانیِ فخرالدين حجازی «که از ایران آمده بود»یکی از دانشجویان دختر را دیدم که تحت تاثیر سخنرانی قرار گرفته و به دنبال روسری است. او نزد من آمد و تقاضای روسری کرد. اتفاقا مقنعه نمازی سفيدی را در کیف داشتم. مقنعه را بیرون آوردم و به او دادم، ولی او گفت نمی توانم این مقنعه را بپوشم. در آن لحظه حس کردم که آن دختر در موقعیت حساس و خاصی قرار دارد و نباید دست رد به سینه او بزنم... علی رغم اینکه پوشیدن آن مقنعه سفید در آن جمع برایم سخت بود ولی آن را پوشیدم و روسری سرمه ایم را به او دادم .

شب در خوابگاه نشسته بودم که خانمی نزد من آمد. او همسر دوست مهدی بود. پس از کمی گفتگو پیشنهاد ازدواج با مهدی را به من داد. این اتفاق برایم تعجب آور بود و نمی دانستم چه انگيزه ای باعث شده بود که او مرا انتخاب کند. ولی بعدها فهمیدم اتفاق روسری سفید نظر مهدی را به من جلب کرده بود. مدتی طول کشيد تا با خود کنار بیایم که آيا آمادگی ازدواج را دارم يا خیر. شناختی از مهدی نداشتم و فقط تعريف هايی از آن خانم شنيده بودم. اين اتفاق همزمان با ترم آخر فوق ليسانسم بود و مهدی ترم 3 دکتری بود. در این مدت از بچه های انجمن اسلامی تحقیق کردم تا بیشتر مهدی را بشناسم. هر چه بیشتر تحقیق می کردم به خوبی های مهدی بیشتر پی می بردم. او پسری فعال، نترس و بی باک و مخلص... بود. 

پس از تحقیقات تماسی با مادرم در شیراز گرفتم و جریان را برای او بازگو کردم. مادر با شناختی که از من داشت و می دانست که هیچگاه تصمیم با احساسات نیست، گفت شما دختری عاقل و بالغ هستی و یقینا تصمیم درست را خواهی گرفت. فقط برایت استخاره می گیرم. پس از استخاره گفت آيه ولا تحسبن الذين قتلو فی سبيل الله ... آمده و اين آيه خيلی خوب است و پايان خيلی خوبی خواهی داشت و ان شاءالله خداوند اجر شهادت را به شما می دهد. در آن لحظه تصور نمی کردم که عاقبت مهدی ختم به شهادت می شود. با شنیدن این کلام مادر دلگرم شدم و جواب بله را دادم.

خطبه عقد را امام خواند ، شهید بهشتی برایمان پدری کرد

خطبه عقد را امام خواند
وی ادامه داد: آن سال قرار بود با دانشجویان انجمن اسلامی شهر محل تحصيلم «پنسیلوانیا» جهت حج تمتع به مکه برويم و بعد از حج جهت جاری شدن خطبه عقد با مهدی به ایران برویم. اين واقعه همزمان شد با ورود امام خمینی(ره) به پاريس. خبر آمد قبل از مشرف شدن به مکه دانشجویان انجمن اسلامی به دیدار امام می رویم. یکی از دوستان مهدی به او پیشنهاد داد حالا که به ملاقات امام می روید بگذارید تا خطبه عقد را امام برایتان جاری کند. با مادرم در ايران تماس گرفتم و جريان را گفتم آن ها خیلی خوشحال شدند و ما برای دیدار با امام به نوفل لوشاتو رفتيم و در صف ايستاديم.

امام با آقای اشراقی در اتاقی نشسته بودند و کسانی که سئوال يا کار مهم مانند اخبار روز و جريانات خاصی را داشتند نزد امام می رفتند. نوبت به مارسید. مسئولین دفتر وقتی جریان کار ما را شنیدند ممانعت کردند و گفتند: حالا وقت اين کارها نيست اين همه روحانی اینجا هستند وقت امام مهمتر از اين چيزهاست...» به مهدی گفتم خب می رويم ايران... همان لحظه شهید بهشتی صدای ما را شنيد و بلافاصله گفت: "نه کار آن ها هم مهم است نوبت آنها را جلو بيندازيد زيرا اين يک مسئله خاص و مهم است."

نزد امام رفتیم. امام فرمودند مسئله تان چيست؟ مهدی گفت ما برای عقد کردن آمده ايم. امام خيلی راحت پذيرفت. پس از دیدن نامه مجوز مادر و پدر فرمودند: مهريه چقدر قرار داده ايد؟ گفتم: يک جلد قرآن کریم و يک جلد نهج البلاغه کافی است. امام فرمودند: خير حتما بايستی منفعت مرد به زن برسد. مهدی گفت: هر چه که خودش بگويد و امام به من گفتند چقدر؟ من آمادگی ذهنی در این مورد را نداشتم و نمی دانستم چه بگويم یک لحظه به ذهنم رسيد که با نام 12 معصوم 12 سکه باشد که همان موقع امام فرمودند من خودم 14 سکه تعيين می کنم. من به امام وکالت دادم و مهدی به آقای اشراقی و آن موقع خطبه عقد جاری شد. پس از آن امام روی به مهدی گفتند: سعی کن از حيثيت و آبروی همسرت دفاع کنی و سپس به من گفتند: تو هم سعی کن از آبرو و حيثيت شوهرت نزد ديگران نگه داری... این کلام امام برایم جالب بود زیرا انتظار نصيحت ديگری را داشتم فکر می کردم که امام می گويد با در راه انقلاب باشيد و... .

شهید بهشتی برایمان پدری کرد

شهید بهشتی به ما گفتند: "چونکه والدين شما اينجا نيستند پس جشن شام این عروسی با ما باشد" و به همه اعلام کردند که برای اين دو جوان جشن می گيريم. آن شب امام همه را به منزل خود دعوت کردند. شام عروسی، آبگوشت نخود بود. يک شب بسيار خاطره انگيز و معنوی که در ذهن همه نقش بست. فردای آن روز عازم مکه شدم. آن شب شهید بهشتی برایمان پدری کرد.

دانشجویان مبارز و ترجمه سخنان امام؛ مبارزات انقلابی
شهرزاد ستوده از مبارزات انقلابی، پخش اعلامیه و... در بین دانشجویان می گوید: در آن زمان پيام های امام را ترجمه می کردیم و سپس در بین دانشجویان و مردم پخش می کرديم. آن روزها فرصت خيلی خوب برای تبليغ اسلام بود زيرا ايران در دنيا مطرح شده بود. اين برای همه مسئله بود که چه کسی رهبری را بر عهده می گيرد و روحانيت چه نقشی دارد. متأسفانه تبليغات دروغ و شایعات در بین مردم و دانشجویان پخش شده بود. در اخبار ساعت 12 شب که مخصوص دانشجويان خارج از کشور بود خبرهای دروغ از امام پخش می شد. آنها ماهرانه تبليغات دروغ را گسترش می دادند و به گونه ای وانمود می کردند که شب روز است و روز شب و آن‌را صحيح جلوه می دادند. آن‌جا فرصت خوبی بود تا تبليغات واقعی را ترويج دهيم. در همان زمان بود که مهدی درس را رها کرد و به ایران بازگشت.

خطبه عقد را امام خواند ، شهید بهشتی برایمان پدری کرد

با شهيد رجايی و بهشتی در یک جبهه

بازگشت مهدی به ایران در اوج مبارزات بود. یاد دارم زمانی که به تهران رسیدم مهدی زخمی شده بود. خانواده او در مشهد زندگی می کردند و خانواده ی من در شیراز. او در حزب جمهوری فعالیت می کرد و عضو هيئت مديره شرکت خدمات بازرگانی نیز بود. او با شهید بهشتی، حضرت آيت اله خامنه ای و شهيد رجايی ارتباط نزدیکی داشت.  او با شهید رجایی به شهرستان های محروم می رفتند.

معاون وزیر و خانه ای حقیرانه! / اشکهای بی اختیار مامور برق

این همسر شهید از آخرین روزهای مانده به شهادت مهدی روایت می کند و می گوید: یک روز قرار شد ماموری از مخابرات جهت راه اندازی خط جدید به خانه ما بیاید. چند ساعتی از زمان مقرر گذشت و بالاخره مامور برق آمد. زمانی که به خانه آمد با تعجب و بغض پرسید اینجا محل زندگی معاون وزیر است؟ او در ادامه با گریه گفت: چند مرتبه تا نزدیکی های درب منزلتان آمدم ولی با خود گفتم امکان ندارد که خانه وزیر اینجا باشد. زمانی که مهدی به خانه آمد جریان را برای او بازگو کردم و او گفت: بگذار آنها بدانند که بين ما و مردم هيچ فرقي نيست.

ادامه دارد...

تهیه و تنظیم گفتگو: صدیقه هادی خواه

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده