سفری کوتاه با چند شهید
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "خیرالله الطافی" ششم اردیبهشت سال 1340 در روستای امامزاده اسماعيل از توابع شهرستان اقليد ديده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و دوران تحصیلی خود را در شهرستان مرودشت تا مقطع دیپلم رشته علوم انسانی گذراند. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت. سال 1363 فرماندهی سپاه پاسداران منطقه بيضاء را به عهده گرفت. پس از یک سال به فرماندهی سپاه قيرو کارزين منصوب و به خدمت مشغول شد. او در عملیات های متعددی شرکت کرد و سرانجام چهارم تیر ماه 1367 با سمت فرماندهی عملیات در جزيره مجنون به شهادت رسید.
متن خاطره روزنوشت: اخذ ديپلم فرهنگ و ادب
به هر صورت در همين سال تحصيلی 1359 ـ 1360 ديپلم فرهنگ و ادب را از دبيرستان شريعتی گرفته و چون مشمول بودم آماده رفتن به سربازی شدم که به من گفتند، سپاه پاسداران مشمول دو سال بدون حقوق و 5 سال با حقوق می گيرد از آن جائی که سپاه را دوست داشتم خواستم که عضو سپاه شوم و دفترچه آماده به خدمت سربازی را هم نگرفته بودم.
بالاخره پس از سه ماه يعنی تمام شدن فصل تابستان با موافقت يکی از برادرانم تصميم خود را مبنی بر عضو سپاه شدن گرفتم و از آن جائی که از مقررات سپاه اطلاعی نداشتم با برادری که قبلاً مسئول انجمن اسلامی مدارس بودند تماس گرفته و از آنها راهنمايی خواستم و گفتم که می خواهم به جبهه بروم و عضو سپاه نيز بشوم ايشان گفتند که به جبهه برو و پس از بازگشتن از جبهه جهت سپاه ثبت نام کنيد. من نيز همين کار را انجام دادم.
سفری کوتاه با چند شهید
نمی دانم در چه تاريخی پس از ثبت نام مرا به جبهه اعزام نمودند در اين مسافرت خوش و خير که اولين مسافرت راه دور من بود اما در اين مسافرت با برادران بسيار عزيزی همراه بودم از جمله برادران شهيد عزيز "حسين فلاحی، لشکر بهمنی، ايرج شهابی، فيروز همايون" و برادر شعبانی و عده ای ديگر از برادران شهيد که اسامی آنها را فراموش نموده ام.
صحنه های دلخراش سوسنگرد
در هر صورت پس از چندی آموزش در پادگان شهيد مسگر امام حسين و همچنين مقداری آموزش در پادگان های مبارزان و گلستان(شهيد باهنر) و پادگان لشکر 92 زرهی اهواز نمی دانم در چه تاريخی بود که ما را به سوسنگرد بردند. به محضی که در سوسنگرد از اتومبيل پياده شديم مناظری از وحشی گری های صداميان را مشاهده نموديم.
غرش خفاشان دشمن
همان طور که مشغول تماشای اطراف بوديم ناگهان هواپيمای متجاوزين بعثی جهت بمباران شهر سوسنگرد چون خفاش بر روی شهر پر کشيد و غرش کنان پائين آمد. ما نمی دانستيم که چه بايد کرد ولی ديديم عده ای که قبلاً در آنجا بودند هر کس در گودی، کنار خيابان و در جوی آب خوابيده اند. ما نيز از آنها تقليد کرديم پس از رفتن هواپيما و بمباران آن هواپيما که باعث از بين رفتن يک ساختمان نيمه خراب که قبلاً بعثيان خراب کرده بودند و از بين رفتن يک الاغ شد.
پادگان لشکر 92 زرهی
ما را در منازل دولتی آنجا بردند و هر کدام از ماها که با هم دوست بوديم در يک اتاق منزل نموديم البته ناگفته نماند که در پادگان لشکر 92 زرهی عده ای از برادران مرودشتی جدا شده و به عنوان گروه تدارکاتی به سوسنگرد رفته بوديم پس از چند روز از سوسنگرد ما را به وسيله تويوتای لندکروزر به پشت جبهه منتقل شديم و از همين جا مسئوليت يک گروه 15 پانزده نفری را به عهده گرفتم و پس از چند روز عده ای ديگر نيز به ما افزوده شد.
بالاخره هر روزه مهمات خالی می کرديم و پس از چند روز مسئول زاغه مهمات شدم و در شب عمليات طريق القدس نيز که در 8 يا 7 آذر سال 1360 انجام شد حدود 50 نفر نيروی تدارکاتی به نيروهای ما افزوده شد که به ياری خداوند توانستيم در آن شب عمليات با وجود تاريکی مطلق مهمات به تمامی جبهه ها برسانيم.
معجزات جبهه
معجزات و خاطرات جالب توجهی که بنده دارم اين که شب و روز قبل از عمليات اطراف جاده تدارکاتی را با توپخانه و خمپاره انداز می کوبيدند ولی بحمدالله حتی يک بار هم نشد که به جاده اصابت کند که دست انداز هم بشود و معجزه ديگر در رابطه با بمباران های هر روزه صلاح ها بود که هر روز اطراف ما را بمباران می کردند ولی بحمدالله کوچکترين تلفات جانی يا مالی متوجه هيچ کس نمی شد حتی يک روز راکتی به پشت سنگر ما خورد که چنان چه آن راکت منفجر می شد نه سنگر باقی می ماند و نه نيروهای داخل سنگر. انا لله و انا اليه راجعون.
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس