آه سوزناک يتيمان در نسيم سوسنگرد
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "نصرالله ايمانی" یکم فروردین سال 1337 در خانواده ای روحانی در کازرون دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و پس از گذراندن دوران تحصیلی موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. سال 1356 به سربازی رفت و در پادگان هشتگل اهواز مشغول به خدمت شد. با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و سرانجام 20 اردیبهشت سال 1362 در اثر اصابت خمپاره به شهادت رسيد.
متن خاطره خودنوشت: نسیم شن زار / هدفی مقدس
با وزش هر نسيم شن به سر و صورت پاشيده می شود و هر لحظه که بيشتر می شود انسان بيشتر به خود فرو می رود. هدف را مقدس تر می بيند. نماز ظهر را به جماعت خواندم. بعد از صرف ناهار کمی خوابيديم بعد هم تصميم گرفتيم يک توالت بزنيم. معلوم است که در اين کارها هميشه استادکار من بوده ام حالا هم همينطور يادم می آمد از سنگرهائی که در دهلاويه حفر می کرديم ولی خوشبختانه زمين اينجا شنی بود و زود کنده می شد البته دوامی نداشت سنگرها را می بايستی از پائين شروع کرد و کيسه روی هم گذاشت. ساختن توالت تمام شد و غروب نزديک.
غروب سوسنگرد و گریه های یک شهید
از غروب سوسنگرد بگويم که هميشه مرا غمگين می کرد اکثر اوقات مرا به گريه می انداخت بله اينجا هم همينطور بود غروب در شنزارهای خشک، با غروبی که بر صحراهای صاف و سبز سوسنگرد...
شنزارها مانند چين و چروک رخسارها
اينجا غمگين تر بود، اينجا دل ها بيشتر به تپش می آمد و انديشه ها بيشتر در هوای وصل معشوق به تب و تاب می آمد زمين شنزارهای زرد رنگ با تپه هائی که بيشتر به چين و چروک صورت پير زنان می ماند.
آه سوزناک يتيمان در نسيم سوسنگرد
رخسار زرد رنگ پهنه دشت همچون چهره معلولين بود و نسيم ملايم آن همانند آه سوزناک آن طفل يتيمی که از فراق پدر اشک های ماتم بر گونه هايش چون صدفی در ظلمت می درخشيد. دانه های شن صورت ها را نوازش می داد و اين خوش آمدی بود که از زبان شنزار دشت عباس می شنيديم به فاصله هائی از هم گياهانی را می ديدم که در تمام مدت عمرم جز در فيلم ها نديده بودم.
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس