شور و حال وصف ناپذیر رزمندگان در شب عاشورای 1361
بعد از آن وضو گرفتم و مشغول خواندن نماز شب شدم. برای اولين بار بود كه می خواستم نماز شب بخوانم. آدابش را يكی از برادران كه مشغول خواندن قرآن بود پرسيدم و بعد از آن تا ساعت 5 موقع نماز خوابيدم. 15 آبان 1360 و سپس نماز جماعت صبح به جا آورديم و ساعت 6 جهت صبحگاهی همه به ميدان رفتیم.
حاجی سلطانی، نعمتی برای رزمندگان بود
ابتدا حاجی قرآن خواند و بعد كمی بچه ها را موعظه كرد. او كه خدا اجرش دهد در ميان ما نعمتی بود. سپس بچه ها را هم به خط كرديم و حدود نيم ساعت ورزش داديم سپس ساعت 8:30 بچه ها جهت صبحانه رفتند و من هم ساعت 9 به اتفاق برادران پاردسويی و توكلی جهت حمام به شهر رفتيم. پس از حمام به نماز جمعه رفتيم و بعد برادر پوراحمد را ديديم و قرار شد كه ما را به سوسنگرد ببرد.
ترسیدن رحیم
ولی بعد از غذا خوردن در گلف اين قضيه منتفی شد و بعد خداحافظی كرديم و به اتفاق برادران پاردسويی و توکلی به طرف پادگان گلستان به راه افتادیم. چون هم من و هم برادر پاردسویی و توکلی در آن جا بايد می بودند. پس از آنکه رسیدیم رحيم ما را به گلف جهت انتظامات فرستاد. (گويا دليلش اين بود كه استاد شاه يك بلوف زده كه رحيم ما از جمله كسانی بود كه ترسيده بود) و خلاصه به اين جهت او را به گلف فرستاده بودند.
شب عاشورای 1361 شور و حال وصف ناپذیر میان رزمندگان
پس از اين كه از پادگان گلستان ساعت 4 به لشكر رسيديم کمی در ميدان گشتيم و بعد تا موقع نماز مغرب استراحت كرديم. سپس سينه زديم و بعد شام خورديم و دوباره از ساعت 8 الي 10 همه ی بچه ها چون شب عاشورا در يك محل جمع شدند و با شور و حال وصف ناپذيری سينه زدند و گريستند و از آن شب های كم نظير بود. پس از ساعت 10 به خوابگاه آمديم و خوابيديم و پيش از نماز صبح نماز شب به جا آوردم تا موقع اذان صبح.
انتهای متن/