بازی سرنوشت | کشتی که به گل نشست
به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «محمدرضا کردگاری» یکم آذر سال 1341 در خانواده ای مذهبی و متدين و دوستدار اهل بيت(ع) در شهرستان نی ريز دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصيلات خود را تا پايان دوره دبيرستان با موفقيت گذراند. با شروع جنگ تحميلی لباس رزم را به تن کرد و عازم جبهه نبرد شد. وی در عمليات های بيت المقدس و ثامن الائمه(ع) شرکت کرد و سرانجام 22 فروردین سال 1361 آسمانی شد. پیکر پاکش پس از 9 سال مفقودیت تفحص و به زادگاهش بازگشت و در گلزار شهدای نی ریز به خاک سپرده شد.
بیشتر بخوانید: در انتظار دستور اتاق جنگ
متن خاطره خودنوشت«2»: بازی سرنوشت
از فرودگاه به اسکله رفتيم عده ای از برادرها سوار لنجی شدند و رفتند و ما سوار لنجی که مهمات و ماشين ها در آن بودند و خود آن لنج باربری موتور نداشت و با طناب به يک لنج ديگر بکسل بود سوار شديم. حدوداً ساعت 8 شب بود که حرکت کرديم و همه ناراحت بودند که 13 ساعت روی آب هستيم و خسته می شويم و غافل از اين که سرنوشت چگونه بازی خواهد کرد.
لحظات خوش روی عرشه کشتی
وقتی حرکت کرديم خيلی خوشحال بوديم چون بعد از چندين روز دربدری عازم جبهه بوديم با بچه ها روی عرشه کشتی نشسته بوديم و می خنديديم و نگاه به دريا می کرديم و خلاصه خسته شديم و خوابيديم. بگذريم از اين که 120 نفر در چنين جای تنگی که جای نشستن هم نبود.
کشتی که به گل نشست
حدود ساعت چهار وقتی از خواب پريديم شنيديم که کشتی در جای کم عمقی در آب گير کرده و وقتی می خواستند او را به جای پر عمق ببرند بند بُکسل در پروانه اش پيچيد و بند را بريد و ما کشتی بی موتور در آب های دريا روان گشتيم و آن کشتی که موتور داشت بند در پروانه اش پيچيده بود و حرکت نمی کرد.
جزيره ی یوسف
ساعت ها روی آب بوديم و فقط روی عرشه با چشمانی حسرت بار نگاه به کشتی موتوردار که ما هر لحظه از او دور می شديم می کرديم و سرانجام حدود ساعت 8 يا 9 ما به يک خشکی رسيدیم که بعد ما فهميديم جزيره ی یوسف است و جزيره ديگر در مقابلش بود که ليف نام داشت و بچه ها فوراً لخت شدند و شنا کنان خود را به ساحل رساندند و با بند محکم کشتی را بستند.
ما جزيره ی بی آب و علف در ميان درياچه فايده همه فکر می کردند حدود ساعت 8 يا 9 به آبادان برسيم ولی الآن در اين جزيره سرگردان آب و غذا نيست و اگر باشد کم نه باندازه 120 نفر با بيشتر.
انتهای متن/