آثار باستانی در موزه کرمان
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «صادق صحرائيان» یکم بهمن سال 1341 در خانواده ای مذهبی در شیراز دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته مکانیک گذارند. سپس بلافاصله خود را به حوزه نظام وظيفه معرفی و به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی را در کرمان گذراند و پس از آن داوطلبانه عازم جبهه نبرد شد. صادق در گردان 21 حمزه سيدالشهدا تک تيرانداز بود. وی سرانجام 26 اردیبهشت ماه 1361 مقارن با ماه مبارک رمضان در عملیات رمضان به شهادت رسید.
بیشتر بخوانید: لحظه ای از قفس آزاد شدم
متن خاطره روزنوشت«10»: تُرنا بازی
بسم الله الرحمن الرحيم 18 بهمن ماه 1360 يکشنبه صبح آمدم هنگ. خلاصه ساعت 10 سوار اتوبوس شديم و حرکت کردیم به سوی کرمان به ما گفتن تيپ خاش و کرمان نگهمان می دارند. 19
بهمن ماه دوشنبه ساعت 3 بعد از ظهر يک دست لباس گرفتيم و همان شب با بچه های تهرانی تُرنا بازی کرديم. درضمن وقتی آمديم 26 نفری بوديم و قسمت بنديمان کردند پنج گروه 4 نفر و ما يک گروه پنج نفری تقسيم شديم در گردان 3 همه ما در گردان 3 گروهان 5 دسته اول .
لحظاتی در حمام گنجعلی خان
شنبه 24 بهمن ماه 1360 اولين روز آموزش بدو به ايست و گردش به چپ و راست و از جلو نظام و غيره بود. معاون گروهان آقای ستوان دوم دهقان سخنرانی کرد. چهارشنبه بعدازظهر کمی نظام جمع کار کرديم و بعد برای پنجشنبه و جمعه قرعه کشی کردند و من و يکی از هم اعزامی ها و چند تن از رفقا برای تفريح جمعه صبح به کرمان رفتيم. ابتدا به بازار رفتیم درون بازار به حمام گنجعلی خان رفتيم که واقعا آثار باستانی بسيار گرانبهایی در آنجا است. مجسمه هایی در آن حمام بود که گویی خود انسان. کيسه کشی که داشت کيسه ديگری را می کشيد و غير... .
آثار باستانی در موزه کرمان
از آنجا که درآمديم روبروی آن يک موزه مربوط به آثار قديم که بعضی حالا هم از آن استفاده می شود بود. مربوط به کشاورزی و لباس ابزار و بافندگی و چيزهای زينتی. چراغ دريایی، فانوس، پيه سوز، سرخواب و سفيداب، سرمه که قديم بوده شمعدان فلفل دان و کاسه پيمانه. حنادان قندان، دبه های مختلفی از سفالی و مسی نقره روغنی و جمعی ابزار ورزش باستانی از جمله وزنه ميل و تخته شنا و...
تماس به خانه
راستی در بازار که می رفتم به بچه ها گفتم که قصبک است. بچه ها گفتند خوب است ولی بعد کرمو در آمد و بازار کرمان را با قصبک کرمو زينت داديم. بعد به چلوکبابی رفتیم با رفقا ناهار خورديم کباب کوبيده خالی داشت چلو تمام کرده بود بعد، چندی از بچه ها به سينما رفتند و من و محمد علی به مخابرات رفتيم پول خوردمان به ته کشيده بود دوازده تومن بيشتر نداشتيم به هر کس که می گفتم می گفت لازم دارم خلاصه توی صف ايستادم و يک نفر تلفن زد اشغال بود و پول خوردش را به من داد و من به شيراز تلفن زدم.
انتهای متن/