خاطره خودنوشت شهيد صحرائيان«9»
شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «حال که من اصغر و محمدرضا را ديده ام مانند اين بود که يک لحظه از قفس آزاد شدم اصغر که راننده شده می گويد...» متن کامل قسمت نهم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

لحظه ای از قفس آزاد شدم

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «صادق صحرائيان» یکم بهمن سال 1341 در خانواده ای مذهبی در شیراز دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته مکانیک گذارند. سپس بلافاصله خود را به حوزه نظام وظيفه معرفی و به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی را در کرمان گذراند و پس از آن داوطلبانه عازم جبهه نبرد شد. صادق در گردان 21 حمزه سيدالشهدا تک تيرانداز بود. وی سرانجام 26 اردیبهشت ماه 1361 مقارن با ماه مبارک رمضان در عملیات رمضان به شهادت رسید.

بیشتر بخوانید: سرنوشت 26 سرباز در یک پادگان

متن خاطره خودنوشت«9»: لحظه ای از قفس آزاد شدم

30 خرداد ماه 1361 بعد از ظهر ساعت 14:30 در زينبیه حال که من که اصغر و محمدرضا را ديدم مانند اين بود يک لحظه از قفس آزاد شدم اصغر که راننده شده می گويد که اگر می شد بيايم پهلوی شما ولی اگر نيايد بهتر است چون که او جايش راحتتر از من است. تا ساعت 15:30 با اصغر و محمدرضا بوديم بعد چون يکی از رفقای اصغر همراه او بود و کار داشت با يکديگر خداحافظی کرديم.

کمی تفریح حلال و ایجاد روحیه

ما با بقيه بچه ها به سينما ساحل رفتيم. بعد از سينما کمی جستجو درباره دارو بعد به کنار رود رفتيم. قدری نشسته بوديم که به بچه ها گفتم که بياین سوار قايق شويم من، غلام، حسين و اکبر سوار شديم ولی امان و جواد سوار نشدند. يک دوری زد و برگشتيم. در بين راه جواد با يکی از بچه ها برخورد کرد و از هم جدا شديم. شب هم به زينبيه رفتيم.

پست تلگراف

صبح صبحانه خورديم. از زينبيه بيرون آمديم. قرار بود که ساعت 8 الی 8:30 کنار پست تلگراف او را ديدار کنيم. صبح ساعت 6:30 بود که به اتفاق دوستان به کنار رود رفته و به تماشای سگ ماهی ها پرداختيم که چگونه طعمه خود را شکار می کنند. بعد در کنار رود توی پارک برای استراحت با بچه ها نشسته بوديم. با اصغر خداحافظی کرديم. ما بسوی يگان و او به سوی شيراز.

ديگر ما به شهر نيامدیم تا 3 تیر ماه 1361 پنجشنبه. يک صبحانه ای جور کرده و با حسين اکبر و غلام خان به حمام رفتيم و بچه ها هم از آنجا به حمام آمده بودند و آنجا همديگر را ديديم. بعد به سه دسته تقسيم شديم دسته اول گشتی در شهر دسته دوم کار شخصی دسته سوم که ما بوديم الاف گرد بوديم. والسلام.


انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده