نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

غرش عجیب آسمان

غرش عجیب آسمان

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «شب 29 شب آرامی بود و مهتاب خوبی داشتيم و خبری از درگيری نبود؛ روز 29 باد به شدت وزيدن گرفت باران تندی ناگهان شروع به باريدن کرد و آسمان با رعد و برق‌های عجيبی غرش خود را آغاز نمود...» قسمت سی و هفتم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
یک خوب برای سربازان

یک خوب برای سربازان

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: قرار است 5 فروردین ماه 1360عوض شويم، اين نويد خوبی برای سربازان بود، زيرا آن‌ها طی حدود شش ماه واقعاً فرسوده شده بودند و خواهان تعويض هر چه زودتر بودند...» قسمت سی و ششم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
بازدید از منطقه

بازدید از منطقه

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «نزديکی عصر باد سختی با سرمای زياد وزيدن گرفت، به طوری که سوز آن تا مغز استخوان اثر می‌کرد و بعد از يک ساعت يا شايد یک ساعت و نيم قطع گرديد و شبی مهتابی و آرام ما را در بر گرفت....» قسمت سی و ششم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
انصراف از مرخصی و درگیری در پادگان شماره 7

انصراف از مرخصی و درگیری در پادگان شماره 7

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «خمپاره منور 30 گلوله برايم رسيده بود، خيالم از هر جهت راحت شد و شب 25 اسفندماه، شبی مهتابی با لکه‌های ابر بود ولی هوا کلاً خوب بود. در پايگاه من خبری از درگيری نبود، ولی در پايگاه 7 درگيری به شدت ادامه داشت و طرفين درگيری آتش خود را بروی هم باز کرده بودند...» قسمت سی و پنجم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
آماده باش پایگاه‌ها

آماده باش پایگاه‌ها

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «ساعت از 2:30 بعد از نيمه شب گذشته بود و روی آن‌ها تيراندازی شد، ضمن اينکه چهار قبضه خمپاره انداز 120 تمام منطقه را روشن نمودند. پايگاها به صورت آماده باش در آمده بودند به هر شکل کسی نفهميد که اين ماشين‌ها چه کاره هستند، در اثر تيراندازی همه آن‌ها متواری شدند...» قسمت سی و چهارم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
سرکشی به سنگرها و هشیاری سربازان

سرکشی به سنگرها و هشیاری سربازان

شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « شب آرامی بود، هوا بسيار مطلوب بود و می‌شد نگهبانان حتی با بلوز سر پُست بايستند؛ ساعت 2:25 دقيقه بود که به سنگرها سرکشی کردم، وضع ايده آل بود زيرا نگهبان‌ها با هشياری در سر پُست مراقبت می‌کردند و جای نگرانی نبود و البته اين از لطف هوای خوبی بود که داشتيم بود...» قسمت سی و سوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.