مسلسلهای آوازخوان
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد حسن اسکندری 15 اردیبهشت سال 1341 در يکی از روستاهای بخش خشت شهرستان کازرون در خانواده ای مذهبی ديده به جهان گشود. پس از مدتی خانواده به شهرستان کازرون عزیمت کردند. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سرگذاشت. دوران دبیرستان را می گذراند که جنگ تحمیلی آغاز شد و حسن درس را رها کرد و راهی جبهه جنگ شد.
او در عمليات های فتح المبين و بيت المقدس در گردان های خط شکن حضور داشت. پس از چندين ماه حضور مستمر در جبهه سرانجام 19 خرداد ماه 1361 در عمليات رمضان با سمت فرمانده گردان خط شکن تيپ امام سجاد(ع) به شهادت رسید.
متن نامه«1»: سال نو مبارک
بسم الله الرحمن الرحيم خدمت پدر و مادر و خانواده ی عزيزم سلام اميدوارم که حال همگی خوب باشد و در زير سايه ی امام زمان خوب و خرم بوده باشيد. در ابتدا سال نو و پيروزی بزرگی را که رزمندگان اسلام در جبهه ها به دست آورند به شما تبريک می گويم. اگر جوياي حال من باشيد الحمدالله خوب و سالم هستم. حال و هوا بسيار به توان 100 خوب است و ناراحتی ندارم به جز دوری که آن هم به زودی و بحمدالله ديدارها ناشی از ذوق به خاطر پيروزی اسلام تازه خواهد گشت.
توپ های بارانی
الان ساعت 5 بعد از ظهر چهارشنبه 4 فروردین سال 1361 است و بعد از 7 روز در خط و حمله و چند حمله الان آمده ايم برای استراحت به شوش و چون سعيد جامعی را ديدم به خود جنبی دادم و به فکر نامه افتادم. من چند نامه نوشتم به شما رسيده يا نه؟ الان صدای توپ ها گوش آدم را می خراشد و انسان را به ياد روزهای بارانی می اندازد.
مسلسل های آوازخوان
راستی ما از جبهه ی ثارالله به جبهه ی مقاومت رفتيم. راستی اکبر آقا پول ها را به حساب 100 انداخت يا نه، يا هنوز انقلاب ادامه دارد. اميدوارم که حال همگی خوب باشد. راستی يک تلفنی از نساجی به کازرون زدم. به فکر من نباشيد. خوش و خرمم و وقتی در روی تپه های سرسبز و پر از شقايق با دوستان می نشينيم و به چهچه های مسلسل های آوازخوان گوش می دهيم تپه هايی که در اين حمله در قدمش با خون رزمنده ای سرخ گشت ولی ما چون هنوز خالص و مخلص شده ايم، سرکش ها به بالای سرمان می آيند ولی با صدای بلند می گويند اين خودش نيست و از سر ما دور می گيرند و در قلب پاک جانان و مخلصان می نشينند.
خیال هایم با صدای انفجار توپ شکست
ديروز هنگام حمله خيلی دلم گرفت چون که فکر شما بودم و همه اش با خودم می گفتم: کاش اردشير هم اينجا بود تا اين که سعيد به من گفت: که اردشير آزاد گشته و عازم جبهه است. به خدا آن قدر خوشحال شدم که ذوق زده شدم. بالاخره از صحبت دور گشتيم به هنگامی که با دوستان گوش به آهنگ مسلسل ها می دهيم آواز من بلند می شود: ايران ای سرای اميد، بر بامت سپيده دميد... ولی ناگاه صدای توپی خيال ها را می شکند.
همه را سلام می رسانم
راستی از عبدالرحمن چه خبر؟ شهيد نشده در حمله؟ اگر شهيد نشده و آمد سلام مرا به او برسانيد. از پرگویی خود معذرت می خواهم. خدانگهدار. تمام قوم و خويشان، دوستان، ياران، رفيقان، همسايه ها، غريبه ها از فرزند کوچک يدالله گرفته تا حال امير علی اناری سلام و دعا می رسانم.
زیارت حضرت دانیال در شوش
وضعيت: پس از زيارت حضرت دانيال کنار رود شوش نشسته ام و به جاده ی آن وری نگاه می کنم تقريباً در حمله ی پريروز و امروز شايد 200 تا 300 تانک و نفربر و کاميون را بار تريلی کرده اند و دارند می برند. يک باد ملايمی می وزد و من تک و تنها کنار رود نشسته ام و پرندگان آواز می خوانند و صدای خود را با توپ ها هماهنگ می کنند . الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. والسلام. همگی را به خدا می سپارم.
انتهای متن/