از خودگذشتگی مسیحاله در جبهه جنگ
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «مسيح اله علی بيگی» پنجم فروردين سال 1339 در روستایی به نام سوريان شهرستان بوانات از پدر و مادری متدين و با تقوا ديده به جهان گشود. مسيح فرزند کوچک خانواده بود و مادر علاقه خاصی به او داشت. بيش از هفت بهار از عمرش نگذشته بود که پدر دارفانی را وداع گفت و او و سه خواهر و دو برادر ديگر را بدون سرپرست گذاشت و مادر با ايمانی راسخ سرپرستی فرزندان را به عهده گرفت. همان سال راهی مدرسه شد. دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند.
روزهای طلایی انقلاب
پس از آن برای کسب درآمد راهی شيراز شد. او در کنار کار ادامه تحصیل داد. مسیحاله همچون دیگر مردم فهیم ایران در راهپیمایی و تظاهرات علیه رژیم شرکت میکرد تا اينکه انقلاب پیروز شد. او از خدمت به انقلاب کوتاهی نمی کرد و در اکثر اوقات به ارشاد دوستان و آشنايان میپرداخت. با آغاز جنگ تحمیلی به خدمت سربازی رفت. سه ماه آموزشی را در گردان ضربت تخت جمشيد به پايان رساند و پس از آن عازم سوسنگرد شد و از آنجا به حميديه و پاسگاه گلبهار رفت.
حمله طريقالقدس
او در حمله طريقالقدس که منجر به آزادی بستان شد شرکت کرد. پس از بازگشت 13 اسفند سال 1360 دوباره عزم سفر به جبهه را کرد.
مادراین شهید بزرگوار در خاطرهای می گوید: خداحافظی آن روز با تمام روزهایش متفاوت بود. حالت خاصی داشت. او برخلاف هميشه خود به تنهايی برای حرکت به اهواز به ترمینال رفت و نگذاشت کسی او را بدرقه کند. ما بدنبال او به ترمینال رفتيم. ديديم که سوار بر اتوبوس است و اشک از چشمانش جاری است وقتی علت را پرسیدم گفت: ناراحتم که چرا شما را ناراحت کردم. مسیح اله هميشه میگفت: من عاشق خدا هستم وقتی کسی عاشق خدا شود از همه چيز خود در راه او میگذرد.
اعزام مجروحین
یکی از همرزمان شهید در خاطره ای می گوید: 25 اردیبهشت سال 1361 بود و ما در پاسگاه مرزی جوفير خدمت میکردیم. خبر رسید که پاسگاهی با يکصد و پنجاه نفر از افراد آن در محاصره بعثيون قرار گرفته است و نيروی داوطلب برای آوردن مجروحين لازم است. مسیح اله چون راننده آمبولانس بود با دو نفر ديگر از دوستان داوطلب شدند و دو بار زير باران گلوله و توپ و خمپاره دشمن تعدادی از مجروحين را با آمبولانس به عقب آورد.
بارديگر خبر رسيد که مهمات آرپی جی آنها تمام شده است و مجدد مسیح اله داوطلب شد که برای پاسگاه که در محاصره است مهمات ببرد. دوستان گفتند: مسيح ديگر دير شده و رفتن تو ديگر بی فايده است. ولی او قبول نکرد و آمبولانس خود را پر از مهمات کرد و بهطرف پاسگاه حرکت کرد و مهمات را به پاسگاه رساند و جان يکصد و 50 نفر از برادران همرزم خود را نجات داد اما در هنگام بازگشت آمبولانس مورد حمله قرار گرفت و مسیح اله آسمانی شد.
انتهای متن/