خداوندا در اين سفر مرا به کمال والای انسانی برسان
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد حاج «حبيب الله کريمی» هفتم اسفند سال 1336 در يک خانواده مذهبی در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. پس از گذراندن دوران تحصیلی و اخذ مدرک دیپلم به خدمت سربازی رفت. با آغاز جنگ تحمیلی در آبادان ماند و از میهن اسلامی دفاع کرد. سال 1361 دوره عمومی سپاه را در اهواز گذراند. سال 1360 پدرش را در درگیری اشرار از دست داد. وی سرانجام پس از 8 سال حضور مستمر در جبهه 22 فروردین 1366 به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای شیراز به خاک سپرده شد.
شهید حبیباله کریمی سال 1365 به سفر زیارتی حج تمتع مشرف می شود. وی در دفتر خاطرات خود از این سفر معنوی می نویسد.
خاطره شهید حاج حبیب الله کریمی در سفر حج سال 1365:
با سلام و درود بيکران به منجی عالم بشريت امام عصر(عج) و نائب بر حقش خمينی کبير که به راستی در اين برهه از زمان شرافت را به ما بازگردانيد و با سلام و درود به روان پاک شهدای اسلام به ويژه شهدای جنگ تحميلی و به خصوص شهدای کربلای حسين که مظلومانهترين شهدای تاريخند و با سلام و درود به رزمندگانی که اکنون در جبهههای غرب و جنوب در زير آفتاب تف ديده خوزستان به خاطر اسلام به دفاع مقدس خويش پرداختهاند.
و با سلام به مفقودين و اسرای عزيز که انشاءالله از دست جنايتکارترين نامرد تاريخ آزاد خواهند شد. با سلام به مجروحين و معلولين انقلاب اسلامی اين شهدای زنده که سند زندهی جانبازی خويش را هميشه به يدک میکشند.
خداوند را حمد و سپاس میگويم که چنين توفيقی را به من عطا فرمود که بيايم و زائر او باشم. خداوند را حمد و سپاس میگويم که مرا در برههای از زمان آفريد که معنی زائر او بودن را درک کنم و بدانم که چه منتی بر من گذاشته شده تا فعلاً خانه را ببينم و انشاءالله که معرفتش را در اين سفر معنوی پيدا کنم که صاحب خانه را نيز به ملاقاتش بشتابم.
خداوندا شکر تو را بهجای میآورم که مرا به سفری دعوت کردی که اسمش و فکر در مورد او بیاراده بهياد رسول الله(ص) به ياد فاطمه زهرا(س) و به ياد علی(ع) بياد... میافتد و خداوندا از تو میخواهم که در اين سفر مرا به کمال والای انسانی برسانی زيرا اگر مرتبهای و درجهای کسب نکنم به خاندان نبوت که دريای معرفت هستند و هم به خودم ظلم کردهام.
خداوندا از تو میخواهم که در اين سفر مرا از لغزشهای دنيوی دور کنی زيرا قبل از مسافرت هميشه میشنيدم که صبح بجای زيارت و بجای آوردن مناسک صبح در بازارهايی که استعمار کهنه کار درست کرده اند هجوم میآورند.
خداوندا مرا از اين لغزشها و اين شيطنت بازیها دور بفرما تا در اين مسافرت که طوفان تو درونها را منقلب میکند و سپس درياهای خروشان معرفت تو درون انسانهای عاشق را میشويد و جلای خاصی میدهد و در اين مورد نيز درباره اين بندهی حقير که سالها به دنبال اين بود که اين مسافرت عظيم نائل شود ولی بنا به مصلحتی که تو نمیخواستی و اکنون که دعوت نمودی ايشان را پس تو با طوفانت و دريای معرفت و معنويت اين بنده فقير را جلای باطن بده و کمک کن. پس از بازگشت نيز در دام دنيا صفتان به ظاهر خوبرو نيافتم و کمک کن تا با اين معرفتی را که کسب کردهام برای هميشه تشنهی آب دريای معنويت تو باشم و به جستجوی شما بپردازم.
ادامه دارد...