خاطرهای از نیروی ستاد پشتيبانی جنگ
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «کوروش قنادی» (با نام مستعار رسول) یکم اسفند ماه 1343 در لارستان - لار خانوادهای متوسط ديده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد دوران ابتدایی را با موفقیت پشت سرگذاشت. سال اول راهنمایی را گذراند و پس از آن ترک تحصیل کرد و در مسافرخانه پدری مشغول به کار شد. سال 1360 در جهاد سازندگی مشغول به کار شد همان سال نام خود را از کوروش به رسول تغییر داد. 13 اسفند 1360 داوطلبانه عازم جبهه جنگ شد و در عملیات فتح المبین شرکت کرد. پس از آن در جهادسازندگی در کمکرسانی به جبهه کار خود را ادامه داد. سال 1362 به خدمت سربازی رفت. پس از پایان دوره خدمت مجدد راهی جبهه شد و سرانجام 27 مهر ماه 1365 به شهادت رسید.
متن خاطره:
هوا گرم بود. خورشيد بیرحمانه میتابيد. قطرات درشتِ عرق، پهنای صورتم را فرا گرفته بود. زن و مرد محله متوجه شدند ما از ستاد پشتيبانی جنگ، در جهاد سازندگی هستيم.
اطرافمان شلوغ شد و هر يک از مردم آن محله، چيزی برای اهدا آورده بودند. قبل از تحويل گرفتن وسایلها اضطراب داشتند که مبادا مقبول ما واقع نشود. ولی بعد از تحويل، با لبخندی بر لبها و آرامشی بر دل... خدا را شکر میگفتند و با يک خسته نباشيد راهی میشدند. من وقتِ حضور، در محلات فقير نشين شهر احساس غريبی دارم.
گروهی از خواهران با شتاب خودشان را به حاشيه خودرو رساندند. اولی گفت: ماشين جهاد است؟ دومی گفت: ها، بله.
سومی تنها انگشتریاش را نگاهی کرد؛ درآورده و به سمت من دراز کرد. بغل دستیاش يک جفت النگويش را با فشار از مچ دست خود جدا کرد. شايد تنها دلخوشیاش يک جفت النگويش بود.
پشت سریاش دست به زير مقنعه سياهش برد و حلقه بندگی ماديات را به راحتی از خود دور کرد و به صندوق کمک های مردم انداخت، خسته نباشيدِ هر کدامشان بوی يک خرمن گل محمدی میداد.
در درون ذهنم به جستجوی کلمهای مناسب پرداختم. تا دست به سينه تقدير احسان و ايثارشان کنم... آه، حيف کلمات چقدر کوچک اند! چادرهايشان را جمع و جور و جلو و عقب کردند و رفتند. احساس غرور داشتند با دستپاچگی بريده بريده گفتم، اجازه بدهيد که قبض رسيد بدهم! سری تکان دادند. کلمهای ادا نشد اما يک عالمه حرف در همان سکوت عنوان شد. والسلام.
انتهای متن/