خاطره روزنوشت شهيد کرامت اله زارعيان «6»
شهيد «کرامت‌اله زارعيان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «در اعزام نيرو به ما گفتند برويد کیفتان را از مسجد بياوريد و وقتی که آورديم گفتند که مسئول شما رفته پايگاهِ منتظران شهادت تا برای شما برگه بگيرد و بايد بيايد و من هم تا ساعت دو ايستادم و بعد نماز خواندم و...» متن کامل خاطره ششم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

دردسرهای گرفتن برگ مرخصی

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «کرامت اله زارعيان جهرمی» سوم فروردین سال 1346 در خانواده‌ای مذهبی در آبادان به دنيا آمد. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. با آغاز جنگ تحمیلی خانواده به جهرم عزیمت کردند و کرامت اله در مدرسه راهنمایی مهديه جهرم مشغول به تحصيل شد. دانش آموز بود که راهی جبهه شد و سرانجام 28 اردیبهشت سال 1361 در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای رضوان جهرم به خاک سپرده شد.

متن خاطره روزنوشت «6» : پايگاهِ منتظران شهادت

تاريخ چهارشنبه 11 فروردین 1361 . از خواب بيدار شدم و وضو گرفتم نماز خواندم و بعد آمدم از دوباره خوابيدم و برای صبحانه بيدارم کردند و نان پنير خوردم و بعد گفتند که برادری می‌خواهد سخنرانی کند.

وقتی که به ‌خط شديم آن برادرگفت: کسانی که می‌خواهند مرخصی پايان خود را بگيرند همين الان بروند وسایلشان را بياورند. من و احسان رفتيم و وسايلمان را آورديم و گفتند برويد دهکده برای تصفيه حساب در آن جا ما يک برگه گرفتيم و رفتيم در صف اسلحه خانه در آن جا گفتند که هرکسی اسلحه غنیمتی داشته باشد بايد از فرمانده‌شان برگه و امضا بياورد.

من هم که اسلحه‌ام غنیمتی بود رفتم پيش آقای دوانی معاون فرمانده گروهان و از او يک برگ و امضا برای اسلحه گرفتم و بردم در صف اسلحه خانه و به دست احسان دادم و برگه خودم و احسان را گرفتم و به قسمت موتوری رفتم و در آن جا بعد از معطلی زیاد از مسئول موتوری امضا گرفتم و آمدم در صف اسلحه، اسلحه را تحويل دادم و امضا گرفتم و بعد به تدارکات رفتم و کوله پشتی را تحويل دادم و از مسئول تدارکات امضا گرفتم و کارت سبز و پلاک و برگه‌ای که سه مسئول امضا کرده بودند تحويل دادم.

با يک گروه 113 نفری از دهکده خارج شديم که من یک دفعه دايی حسن را ديدم و او به من گفت که کجا می‌خواهی بروی؟ من گفتم که می‌خواهم بروم جهرم و دايی گفت بيا بريم دهکده بهشتی تا اورکتی به تو بدهم بروی جهرم و من هم رفتم و بعد از آن جا به شوش رفتم (اعزام نيرو شوش)

در اعزام نيرو به ما گفتند برويد کیفتان را از مسجد بياوريد و وقتی که آورديم گفتند که مسئول شما رفته پايگاهِ منتظران شهادت تا برای شما برگه بگيرد و بايد بيايد و من هم تا ساعت دو ايستادم و بعد نماز خواندم.

رضا صابری آمد گفت که برويم دهکده خلخال من هم قبول کردم و با هم رفتيم دهکده خلخال و در آن جا صابری تسویه حساب کرد و بعد آمديم دهکده بهشتی و در آنجا او دوربين خودش را که امانت داده بود گرفتيم و من دايی را ديدم که داشت می‌رفت دهکده تسویه حساب. بعد رفتم شوش در اعزام نيرو به ما گفتند مسئولی که شما داشتيد در اهواز هر که بود به او داد و بعد خودش نيز رفته شيراز و ما هم به اعزام نيرو گفتيم ما 29 روز بوديم يک برگه به ما داد و ما هم رفتيم دژبانی و قسمت موتوری و يک مينی بوس گرفتيم و به پايگاه اعزام رفتيم و در آن جا وضو گرفتيم نماز خوانديم و خوابيديم.

تاريخ پنج شنبه 12 فروردین 1361. صبح زود از خواب بيدار شدم وضو گرفتم و نماز خواندم و بعد حرکت کرديم از مبارزان به ما اتوبوس واحد دادند اما پر نشد رفتيم مبارزان در مبارزان چند نفر ديگر سوار شدن و بعد ساعت 9صبح از اهواز حرکت کرديم و ساعت 12ربع به بهبهان رسيديم و به سپاه رفتيم و اذان گفت وضو گرفتم نماز خواندم و نهار خوردم و بعد ساعت 2حرکت کرديم و ساعت8 رسيديم به شيراز و به پادگان مسگر رفتيم و از آن جا فلکه ولی عصر رفتيم و وضو گرفتم نماز خواندم و بعد سوار ماشين حسين شدم و ساعت 10 و رب حرکت کرديم ساعت 12 به جهرم رسيدم و به خانه رفتم.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده