خاطره‌ای از شهید حسین باقری «1»
مادر شهید «حسین باقری» در خاطره‌ای روایت می‌کند: «چند روز قبل از اینکه عازم جبهه شود. با دو قاب عکس در دست وارد خانه شد. گفتم مادر چی آوردی؟! گفت: مادر این عکس‌ها برای گلزار قشنگ هست نه؟! ناراحت شدم و گفتم...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

عکس‌هایی که انتظار حجله شهادت را می‌کشیدند

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «حسین باقری» 17 مرداد سال 1347 در روستای فیروزی شهرستان مرودشت دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی گذراند و سپس ترک تحصیل کرد و به کشاورزی مشغول شد. سال 1365 به خدمت سربازی رفت. او در جبهه آرپی‌جی زن بود که سرانجام دوم شهریور سال 1366 به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای فیروزی مرودشت به خاک سپرده شد.

متن خاطره «1»: عکس‌هایی که انتظار حجله شهادت را می‌کشیدند

مادر شهید «حسین باقری» در خاطره‌ای روایت می‌کند: «حسین خیلی مشتاق رفتن به جبهه بود و از آنجا که می‌دانست من و پدرش مانع رفتنش می شویم، یک روز بدون اطلاع کیف خود را برداشت و با عده‌ای از دوستانش به شهرستان مرودشت رفتند تا در بسیج ثبت نام کرده و عازم جبهه شوند.

من پس از چند ساعت متوجه شدم و سراسیمه خود را به مرودشت رساندم با او صحبت کردم. گفتم: مادر برگرد. بذار لااقل 18 سالت بشه بعد برو؛ حسین در جواب گفت: مادرجان چندین بار پیش آمد که با موتور جلو ماشین زمین خوردم و نصف موتورم زیر ماشین رفت... خدا هر وقت بخواهد جان انسان را می‌گیرد حالا هر جا می‌خواهد باشد. حالا اگر من در جبهه بمیرم بهتر است یا در همین جا تصادف کنم؟

گفتم: مادر نمی‌گویم نرو. صبر کن پسر دایی تو که معلوم نیست اسیر شده یا شهید شده! خبری از او دریافت کنیم بعد هرجا خواستی برو.

پس از مدتی خبر سلامتی پسر دایی‌اش رسید و حسین عازم جبهه شد.

چند روز قبل از اینکه عازم جبهه شود. با دو قاب عکس در دست وارد خانه شد. گفتم مادر چی اوردی؟! گفت: مادر این عکس‌ها برای گلزار قشنگ هست نه؟! ناراحت شدم و گفتم: مادر چرا میگی گلزار بگو حجله، بگو برای منزل نو... این حرف‌ها چیه می زنی مادر. حسین لبخندی زد و در جواب گفت: خب آدمی هست دیگه... .

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده