گفتگو با مادر شهید سرایداران به مناسبت سالروز شهدای حمله تروریستی شاهچراغ
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۱۹
در آستانه فرارسیدن چهارم آبان ماه، سالروز شهدای حمله تروریستی شاهچراغ(ع) به سراغ خانواده شهدای این حادثه می‌رویم. شهدایی که در گوشه‌ای از حرم، غریبانه آسمانی شدند و اکنون پس از دو سال خاطرات آن روزها را برای ما روایت می‌‎کنند. در بخش اول همکلام می‌شویم با مادر داغ دیده‌ای که سه عزیز خود را در این حادثه از دست داده است. مادری که چهل سال پیش هم در آبان ماه داغ شهادت برادر را دید. این مادر بزرگوار خاطرات نابی از فرزند خود دارد که در گفتگو با نویدشاهد روایت می‌کند.

به گزارش نوید شاهد فارس، به مناسبت فرارسیدن چهارم آبان ماه، سالروز شهدای حمله تروریستی شاهچراغ (علیه‌السلام) به سراغ خانواده شهدای این حادثه می‌رویم. شهدایی که در گوشه‌ای از حرم غریبانه آسمانی شدند و اکنون پس از دو سال خاطرات آن روزها را برای ما روایت می کنند. در بخش اول همکلام می‌شویم با مادر داغ دیده‌ای که سه عزیز خود را در این حادثه از دست داده است. مادری که چهل سال پیش هم در آبان ماه داغ شهادت برادر را دید.
«سیده شهلا هنرکار» مادر شهید علیرضا سرایداران است. او می‌گوید: «از حال و هوای مادر داغ دیده چه می‌توان گفت. برای کدامیک از عزیزانم شیون کنم. برای عروسم زهرا، نوه‌ام آرشام یا تک پسرم علی‌رضا یا برای یتیم شدن آرتینم. برای کدامیک گریه کنم.» این مادر بزرگوار خاطرات نابی از فرزند خود دارد که در گفتگو با نویدشاهد روایت می‌کند.

بیشتر بخوانید: شهادت، مُهر قبولی زیارت محمدرضا

نوایی از بهشت به مادر داغ دیده: من زنده‌ام

ارث معنوی به آرتین

علی‌رضا را باردار بودم که یک روز صبح، همسرم از خواب برخاست و گفت: دیشب خواب دیدم که فرزندمان پسر است. از عشق به امام رئوفمان علی بن موسی الرضا(علیه السلام) و مولایمان علی(علیه السلام) نامش را علی‌رضا گذاشتیم. او فرزند اولمان بود.
علیرضا دوازدهم دی ماه ۱۳۵۲ در شیراز به دنیا آمد. دوران کودکی را با بازی‌های کودکانه سپری کرد. او پسری دوست داشتنی، آرام و مهربان بود.
همسرم برای علی‌رضا زنجیر کوچکی خریده بود تا در ماه محرم برای ارباب دو عالم زنجیر بزند. علی‌رضا آن زنجیر را برمی‌داشت و به همراه برادرم به مراسم زنجیر زنی می‌رفت. آن زنجیر را یادگاری نگه داشتیم تا اینکه مدتی پیش علی‌رضا آن زنجیر را به پسرش آرتین داد.

هفت ساله بود که او را با دنیایی آرزو برای آینده‌اش به مدرسه فرستادیم. دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت. دوره دبیرستان را در مدرسه چمران، رشته اقتصاد به پایان رساند. دوران نوجوانی با دوچرخه‌ای که داشت به مسجد علی ابن ابیطالب واقع در چهارراه تحویلی می‌رفت. او عضو بسیج فعال بود و در کلاس‌های قرآن مراسمات مذهبی شرکت می‌کرد. به سن ۱۷ سالگی که رسید با میل باطنی خود به استخدام نیروی دریایی ارتش درآمد. علی‌رضا پسر خوب و خودداری بود. در این ۱۷ سال همسایه‌ها به جز خوبی و بخشش از او چیز دیگری ندیده بودند.

نوایی از بهشت به مادر داغ دیده: من زنده‌ام

دلاوری‌های علی‌رضا در توپخانه نیروی دریایی ارتش

دوران خدمتش را مدتی در اصفهان با سمت کارشناس اسلحه‌ی توپخانه نیروی دریایی ارتش مشغول به خدمت شد. او در یکی از عملیات‌ها جانباز شده بود که ما بعدها به این موضوع پی‌بردیم.
یک روز برای مرخصی به شیراز آمد. از دیدارش خیلی خوشحال شدم و صورت زیبایش را بوسیدم. پوتین‌هایش را درآورد و گوشه‌ای گذاشت. گفتم مادر جوراب‌هایت را هم در بیاور تا کمی پاهایت نفس بکشند. گفت: مادر توان درآوردن جوراب‌ها را ندارم. پاهایم له شده‌اند و مدتی است که خونریزی دارد. پس از چند بار مراجعه به پزشک زخم‌ها خوب شدند. بعدها متوجه شدیم که این اتفاق طی یک عملیات رخ داده است. یاد دارم که یکی از فرماندهان نیروی دریایی برای عیادت علی‌رضا به شیراز آمد.

دو سال از خدمت علی‌رضا در نیروی دریایی ارتش می‌گذشت؛ یک روز که به خانه آمد. گفتم پسرم دیگر وقت آن است که برایت آستین بالا بزنیم و ازدواج کنی. دختر همسایه را به او معرفی کردیم. زهرا خانم دختری نجیب، پاک‌دامن و خانه‌دار بود. پس از آشنایی اردیبهشت سال ۱۳۷۲ عقد و یک سال بعد هم جشن عروسی را برپا کردند و زندگی مشترکشان نیز در محل خدمت علی‌رضا (بندر عباس) آغاز شد.
زهرا خانم زنی بسیار مهربان، آرام و دلسوز بود. در طول زندگی مشترکش هیچگاه علی‌رضا را تنها نگذاشت. با اینکه اکثر خانم‌های همکاران علی‌رضا تابستان‌ها را در شهر و دیار خود می‌گذراندند اما زهرا می‌گفت که علی‌رضا را در این هوای گرم بندر تنها نمی‌گذارم و من فقط به همراه با او به شیراز می‌آیم.

نوایی از بهشت به مادر داغ دیده: من زنده‌ام

 

آرزوی شهادت

یکی از همکارانش می‌گفت، زیر میز محل کار علی‌رضا پر بود از عکس دوستان و همرزمانی که در عملیات‌های مختلف به شهادت رسیده بودند و در بین عکس‌ها، عکس دایی شهیدش «سید حسن هنرکار» نیز بود. به ما می‌گفت می‌شود روزی من هم به دایی شهیدم بپیوندم.
علیرضا در بیماری‌ها بسیار صبور و بردبار بود. در روزهای کرونا به این بیماری مبتلا شده بود. اما به گونه‌ای برخورد کرد که ما متوجه بیماری‌اش نشدیم. این موضوع را هم بعدها متوجه شدیم. علی‌رضا خرداد سال ۱۴۰۱ در ۴۷ سالگی از خدمت نیروی دریایی ارتش بازنشسته شد و همان سال به شیراز آمد.

او علاقه زیادی به مکانیکی و کارهای فنی در ماشین‌های سنگین داشت. از این جهت بعدها گواهینامه پایه یک را هم گرفت و در طول خدمت در ارتش با یکی از همکارانش یک مغازه تعمیرات و مکانیکی راه انداخت که ساعات بیکاری در آنجا مشغول بود و پس از بازنشستگی به مدت یک سال در شرکت سایپا و سپس در تعمیرگاه ولوو واقع در پل فسا مشغول به کار شد.

نوایی از بهشت به مادر داغ دیده: من زنده‌ام

انتظار جشن عروسی نوه


سوم آبان ماه حوالی ظهر بود که علی آقا همراه با همسر و بچه‌ها به منزل ما آمدند. نان سنگک خریده بود. چای و میوه آوردم و کنارش نشستم که گفت: مادر جان هفته آینده که عروسی مریم(فاطمه) است، برای شما و پدر بلیط هواپیما تهیه کردم که ان‌شاالله دوازدهم برای برگزاری عروسی همه با هم به تهران برویم.
آرشام سرما خورده بود و ناخوش احوال بود. زهرا خانم گفت: شب گذشته آشام را دکتر بردیم و تا ساعت ۳ صبح درگیر بودیم. گفتم: مادر ای کاش به خانه ما آمده بودید تا ما هم کمک حالتان شویم.
زهرا خانم گفت: مادر نگران بی‌خواب شدن شما شدیم. از جای برخاستم و برای آرشام دمنوش بِه‌دانه درست کردم. پس از آن آب نارنج گرفتم و گفتم: زهرا جان آب جوش به این آب نارنج اضافه کنید و به او بدهید تا حالش بهتر شود. سریع دوپیازه شیرازی درست کردم. علی‌رضا در بین غذاها دوپیازه را هم خیلی دوست داشت. سفره را انداختم. چند لقمه‌ای خوردند و رفتند.

عصر همان روز به تلفن همراه علی‌رضا تماس گرفتم. آهسته صحبت می‌کرد. پس از احوال پرسی گفت: مادر جان ما که امروز همدیگر را دیدیم! گفتم: می‌دانم دوست داشتم صدایت را بشنوم. علی‌رضا گفت: در حال خواباندن آرتین هستم با شما تماس می‌گیرم. آرتین را جور دیگری دوست داشت. هیچ کس حق نداشت که به آرتین نازکتر از گل حرفی بزند. به ما می‌گفت آینده‌ی خوبی در انتظار آرتین است. همان شب ساعت ۱۱ با من تماس گرفت و آن آخرین باری بود که صدای زیبای علی‌رضا را از پشت تلفن شنیدم.

 چهارشنبه (چهارم آبان ماه) زهرا قصد خرید داشت. (برای ازدواج مریم) قبل از خرید به دخترش مریم می‌گوید به خاطر شرایط نابسامان جامعه نیازی نیست شما بیرون بیایید و ما خریدها را انجام می‌دهیم. پس از اتمام خرید به زیارت حرم مطهر شاهچراغ علیه السلام می‌روند. آن ساعت در خانه بودم. نماز مغرب و عشا را خواندم که مریم تماس گرفت و گفت: عزیزجان مامان و بابا به زیارت حرم شاهچراغ(ع) رفته بودند هرچی زنگ می‌زنم گوشیشان را جواب نمی‌دهند؟! نگران شدم تلفن را برداشتم و به یکی از آشنایان زنگ زدم ولی آنها هم خبری نداشتند. تلویزیون روشن بود که خبر ترور در شاهچراغ را از تلویزیون شنیدم و دلشوره‌ام چند برابر شد. بی قرار بودم. نمی دانستم چکار کنم... ساعت ۱۱ شب، متوجه شدم عزیزانم را در این حادثه از دست داده‌ام.

نوایی از بهشت به مادر داغ دیده: من زنده‌ام

نوایی از بهشت به مادر داغ دیده، من زنده‌ام

از حال و هوای مادر داغ دیده چه می‌توان گفت. سه داغ بر سینه‌ام سنگینی می‌کند. برای کدامیک از عزیزانم شیون کنم. برای عروسم زهرا، نوه‌ام آرشام یا تک پسرم علی‌رضا یا برای یتیم شدن آرتین. برای کدامیک گریه کنم.
روز شماری می‌کردم که پسرم بازنشسته شود و برای همیشه به شیراز بیاید تا هر هفته روی ماهش را ببینم. ولی حسرتی در دلم ماند، آن‌ها رفتند و سعادتمند شدند و ما ماندیم با خاطراتشان...
اکنون با گذشت از آن واقعه‌ی تلخ، هنوز قلبم رفتنش را نپذیرفته است. با خود می‌گویم علی‌رضا بندرعباس است و مدتی دیگر به خانه می‌آید و با هم چای می‌خوریم. گذر شبانه روز را متوجه نمی‌شوم. پس از شهادت پسرم، یکی از همکاران علی‌رضا از بندرعباس برای عرض تسلیت به منزل ما آمد و پلاکاردی را در درب منزل نصب کرد. چند روز بعد دخترم گفت: مادر دیشب خواب علی‌رضا را دیدم. در خواب از من پرسید چرا این پلاکارد را در درب منزل نصب کرده‌اید؟ گفتم: داداش شما شهید شده‌اید گفت: نه من شهید نشده‌ام و زنده‌ام.


روز جمعه ششم آبان برای دیدن پیکر عزیزانم به دارالرحمه شیراز رفتیم. زمانی که او را دیدم چشمانش نیمه باز بود. باحالی نزار پرسیدم چرا چشمان علیرضا باز است. گفتند چشم انتظار بوده...
پس از آن برای تشییع پیکر شهدا به مشهد مقدس رفتیم. زمانی که گنبد آقا را دیدم گفتم: آقا جان عزیزانم را برای شفاعت به نزد شما آورده‌ام آنها را شفاعت کنید و برای آرتین از آقا طلب خیر و آرامش کردم. زمان خاکسپاری دیدم چشمان علیرضا بسته شده است(گویا چشم انتظاریش به پایان رسیده بود.) گفتم مامان حلالم کن و بعد پیکر تک پسرم را به خاک سپردند. برای علیرضا مراسم ختم انعام برگزار کردم و به خاطر علاقه‌ای که به دو پیازه داشت برای خیرات همین غذا را درست کردم و از مهمانان پذیرایی کردم.

نوایی از بهشت به مادر داغ دیده: من زنده‌ام

بازی های آرتین و پدرش، خاطره‌ای شدند بر صفحه روزگار

آرتین هم آن روز همراه مادر پدر و برادر برای خرید و سپس زیارت به حرم مطهر شاهچراغ(ع) رفته بودند که متاسفانه پدر، مادر و همبازی کودکی‌اش آرشام در برابر دیدگانش به شهادت رسیدند. آرتین بهت زده بود. او را به خاطر جراحات وارده به بیمارستان منتقل کردند و سپس با اجازه پدر بزرگش به اتاق عمل بردند. آرتین به پسرم علی‌رضا وابسته بود او حال غریب و عجیبی داشت. پس از عمل و به هوش آمدنش، حال نامساعدی داشت و بی‌قراری می‌کرد. اکنون زمانی که از آرتین و آرزوهایش می‌پرسیم در جواب می‌گوید بابا برگردد. علیرضا گاهی برای آرتین کودک می‌شد با شوخی و شیطنت‌های بچه‌گانه با او رفتار می‌کرد.

این روزها از ساعت ۱ تا ۴ در حرم مطهر شاهچراغ بر سر مزار عزیزانم می‌نشینم. به علی‌رضا می گویم: مادر دوست دارم آن روزهای کودکی‌ات، دوران زیبای نوجوانی‌ات دوباره تکرار شود، بیایی و در کنار هم بنشینیم. مادر برای آرام شدن دل مادر به خواب من هم بیایید.

تهیه و تنظیم گفتگو: صدیقه هادی خواه

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۳
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۴۵ - ۱۴۰۳/۰۷/۲۳
0
0
روحش شاد
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۱۳ - ۱۴۰۳/۰۷/۲۴
0
0
شفیع حال ما هم باشید
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۱۸ - ۱۴۰۳/۰۷/۲۵
0
0
با تشکر از مصاحبه خوبتون.موفق باشید.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده