سه‌شنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۴۳
به سراغ پدری می‌رویم که روایتگر سرنوشت عجیب دو فرزندش است که یکی در نوزادی آسمانی شد و دیگری، پس از 25 سال در سالروز فوت برادر به شهادت رسید. این پدر مقاوم از خاطرات خود برای نویدشاهد روایت می‌کند.

به گزارش نوید شاهد فارس، به سراغ پدری می‌رویم که روایتگر سرنوشت عجیب دو فرزند دوقلویش است که یکی در نوزادی آسمانی شد و دیگری، پس از 25 سال در سالروز فوت برادر به شهادت رسید. این پدر مقاوم از خاطرات خود برای نویدشاهد روایت می‌کند.

از گهواره تا شهادت؛ تقدیر مشترک دو برادر دوقلو در یک روز

سید محمد حسن منظمیان هستم، پدر شهید سید محمدرحیم منظمیان. متولد سال ۱۳۳۴. سال ۱۳۵۷ بود که وارد آموزش و پرورش شدم. شغل من دبیری بود و این افتخار را داشتم که حدود ۱۵ سال، مدیر مدرسه شاهد شهید ارسال کازرون باشم. جایی که فرزندان عزیز شهدا، جانبازان و رزمندگان در آن درس می‌خواندند و ما به آن‌ها خدمت می‌کردیم.
سال ۱۳۵۸ بود که ازدواج کردم. سال ۱۳۶۰، خداوند یک دختر به ما عطا کرد. 31 تیر سال 1361 بود که به لطف خدا، صاحب دو پسر دوقلو به نام‌های سید محمدرحیم و سید محمدحامد شدیم. متاسفانه، یکی از دوقلوها، «سید محمد حامد» در سال ۱۳۶۴ به دلیل سوختگی که در بدنش ایجاد شد، فوت کرد.

پدر با آه و بغضی در گلو ادامه داد: پس از فوت محمدحامد علاقه و توجه‌ ما نسبت به محمدرحیم بیشتر شد. بعد از فوت حامد، خداوند باز هم به ما لطف کرد و سال ۱۳۶۵ پسری دیگر به ما عطا کرد و سال 1370 هم صاحب پسر دیگری شدیم. خوب، زندگی ما به همین منوال و به خوبی می‌گذشت.

از گهواره تا شهادت؛ تقدیر مشترک دو برادر دوقلو در یک روز

دوران تحصیلی

سیدمحمد رحیم پسری درس‌خوان مؤمن و خوش اخلاق بود، مدام به مسجد می‌رفت و نمازش را به جماعت می‌خواند و عضو بسیج بود. دوران ابتدایی را مدرسه مهدیه، راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه شاهد با موفقیت پشت سر گذاشت و با شرکت در کنکور سراسری در رشته برق قدرت دانشگاه آزاد شهرستان کازرون پذیرفته شد. پس از اخذ لیسانس سال ۱۳۸۵ به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی‌اش را در کرمانشاه گذراند.پدر این شهید بزرگوار مکثی کرد و ادامه داد: بعد از آن، با درجه ستوان دومی، به عنوان افسر وظیفه به تیپ ۵۶ یونس سروستان منتقل شد.

رحیم و عهدی که جاودانه شد

بعد از شهادتش، رحیم را بیشتر شناختیم. ما از خلوت‌های شبانه‌اش از عهدهایی که با خدا بسته بود و پای آن مانده بود بی‌اطلاع بودیم. او یک سال قبل از شهادت در خلوت خود عهدی با خدا می بندد و می‌نویسد:
«عهد می‌بندم همواره به یاد خدا باشم و لحظه‌ای غافل نشوم و ترس از خدا همیشه در وجودم باشد.
اگر یادم رفت و به عمد نبود امید به کرم خدا دارم. باید در این راه تلاش کنم که یادم نرود.
تمام عبادات مستحب را برای رضای خدا انجام می‌دهم اما ضامنم در ترک آن. (این متن یعنی در صورتی که این عبادات مستحبی را انجام ندهد، خود را مسئول می‌داند.)
در مورد ورزش کردن تصمیمی نگرفته‌ام. در مورد اینکه نصف درآمدم را در آینده ببخشم هم باید تصمیم‌گیری کنم. هر گونه گناهی که به عمد انجام دهم و یا توانایی زیاد در ترک آن داشته باشم موجب باطل شدن این عهدنامه می‌شود. عهد می‌کنم که در مورد قسم خوردن تمام تلاشم را به کاربندم و در حد امکان ترک کنم.
به موجب این عهدنامه اگر من در انجام این امور موفق شدم جایزه‌ام را می‌گیرم و اگر موفق نشدم تا پایان عمرم هیچ ادعایی در مورد سرنوشتم نخواهم داشت و خدا را در این رابطه گواه می‌گیرم رحیم 14 مهر سال 1384.» این عهدنامه را تقریباً یک سال و نیم قبل از شهادتش نوشته بود.

از گهواره تا شهادت؛ تقدیر مشترک دو برادر دوقلو در یک روز

نوشته ای که تسکین بخش حالمان شد

پدر شهید، با نگاهی پر از حسرت، ادامه داد: نوشته دیگری هم پشت در کمد اتاقش بود. این نوشته برای ما خیلی تسکین‌دهنده بود. در آن نوشته بود: «ای موسی! من هیچ بنده‌ای را نیافریدم که نزد من محبوب‌تر باشد از بنده مؤمنم. به راستی گرفتارش کنم برای آنچه خیر اوست، و عافیتش دهم برای آنچه خیر اوست. داناترم بر آنچه بنده‌ام اصلاح شود. بنده باید بر بلای من صبر کند و نعمت‌هایم را سپاس گوید و بر قضایم راضی باشد تا او را نزد خود در شمار صدیقان نویسم. زمانی که بر رضایم کار کند و مرا اطلاعت.»

با صدایی لرزان، ادامه داد: بعد از حدود سه ماهی که پسرم در سروستان بود، آن‌ها مانوری داشتند به نام مانوّر عاشقان ولایت شش در حد فاصل بین فسا و بندرعباس. در این مانور، یک سری توپ‌ها را آزمایش می‌کردند. پسرم فرمانده یکی از قسمت‌ها بود که بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

پدر، در حالی که بغض گلویش را می‌فشرد، گفت: ابتدا به ما خبر دادند که پای رحیم شکسته و در بیمارستان است. روز بعد به جای اینکه ما را به بیمارستان ببرند به مکان دیگری بردند. سردرگم بودیم و خبری از رحیم نبود. گفتم چه خبر شده...
آرام آرام خبر شهادت رحیم را دادند. خیلی حالم بد شد و مرا به بیمارستان بردند.


پس از مراحل پزشکی قانونی در شیراز بعد از سه روز رحیم را به کازرون آوردند. تیپ امام سجاد و تیپ یونس خیلی به ما لطف کردند و مردم قدرشناس شهرستان کازرون در آن مراسم شرکت کردند تشییع خیلی باشکوهی شد. پسرم پاره تنم را در امامزاده سید محمد نوربخش به خاک سپردیم.

سید محمد حسن آهی کشید و افزود: حتی مادرم، که خیلی به رحیم علاقه داشت، نتوانست او را ببیند. پسرم با سید محمد حامد، برادر دوقلویش، در یک روز به دنیا آمدند و هر دو دقیقا در یک روز (خرداد) آسمانی شدند. چه سری در این نهفته بود...

از گهواره تا شهادت؛ تقدیر مشترک دو برادر دوقلو در یک روز

پیامی به پدر، جای من خوب است


چند ماهی از شهادت پسرم گذشته بود و از فقدان رحیم آرام قرار نداشتم و افسرده شده بودم. به گلزار شهدا رفتم و سرمزار پسرم نشستم. همسر یکی از شهدا (فرزندان این خانم در مدرسه‌ای که بنده مدیر بودم درس خوانده بودند) آمد سر مزار مرا صدا زد و گفت: دیشب خواب سیدمحمد رحیم را دیدم. او گفت که به شما بگویم: «انقدر ناراحت نباشید، جای ما خوب است»


در پایان، با صدایی آرام و قلبی سرشار از ایمان گفت: قطعاً افرادی که در این راه خونشان را می‌دهند، اجر و پاداش بزرگی نزد خدا دارند. امیدوارم خداوند رحمت خود را بر شهدا نازل کند و ما هم توفیق ادامه دادن راه پرافتخار این عزیزان را داشته باشیم. همه شهدا برای ما عزیز هستند و از همه کسانی که برای عزت و افتخار اسلام و مسلمین تلاش می‌کنند، سپاسگزاریم. ان‌شاءالله که عاقبت همه ما ختم به خیر شود.

تهیه و تنظیم گفتگو: صدیقه هادی‌خواه

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده