زیر آتش توپخانه، معجزهای در پایگاه ملائین
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «هوشنگ رستمی» چهارم خرداد سال 1319 در خرمآباد لرستان دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصيلات خود را تا مقطع لیسانس در رشته علوم و فنون نظامی گذراند. اردیبهشت سال 1344 به استخدام ارتش درآمد. پس از سپری نمودن دورههای آموزشی، داوطلبانه به تيپ 55 هوابرد شيراز منتقل شد. سال 1357 با شروع درگیری در کردستان خود را به جبهه غرب رساند و تا پایان جنگ حضور مستمر در جبهه داشت. وی سرانجام پس از سالها مجاهدت 20 آذر سال 1369 در حین پاکسازی ميدان مين بر اثر انفجار مين به شهادت رسید. پیکر پاکش در بهشت رضا خرم آباد به خاک سپرده شد.
قسمت چهارم خاطره خودنوشت شهید هوشنگ رستمی : زیر آتش توپخانه، معجزهای در پایگاه ملائین
پايگاه من بر فراز تپههای ملاين قرار داشت که از نظر اهميت منطقهای حياتی بود، تپهای به طول 350 متر و به عرض 70 تا 100 متر، تپهای سنگی که برای کندن سنگر بايد حتماً از تیانتی استفاده شود و چون اين امکانپذير نبود سنگر بر روی خاک بنا شده بود و با سنگهای خيلی سنگين آنها را ضد توپ کرده بوديم که به صورت دايره مانند تپه را محافظت میکرد.
دور آن چند رشته سيم خاردار ده عدد يعنی «ام 18» ضد نفر و مقداری نارنجکهای روشن کننده يا منور تا بين تپه را فراهم مینموده تا مورخه 22 بهمن ماه 1359 درست تعداد 110 گلوله توپ 105 بر روی تپه اصابت کرده بود و آنچه ما را محفوظ داشته بود فقط معجزه و حمايت خداوند بود و گرنه لااقل چندين نفر کشته میداديم؛ در روی خود تپه فقط يک نفر به نام سرباز عزيزی زخمی داديم تا اين تاريخ و آن هم ترکش توپ به صورت مورب اصابت کرده و کتف راستش 9 تا بخيه برداشت و به طور معجزه آسایی نجات یافت.
بر روی تپه 4 که 17 گروهانی آن را اشغال کرده بود 2 نفر زخمی داديم، در 400 متری تپه مورد اصابت 3 گلوله دشمن واقع شده بود. آن روز عصر بود و من مشغول نماز بودم دو نفر از سربازان پايگاه بنام هرمزی و محمدزاده رفته بودند هيزم بياورند ستوان يارشجاعی برای تامين آنها رفته بود، تا من نماز را تمام کردم او رفته بود گلوله هالکی به پای چپ او اصابت کرده بود ولی استخوان پا را نگرفته بود و 2 تير ديگر در کنار هم گوشت پهلوی چپ او را بريده بودند.
هنوز پوتينهايم را بعد از نماز نپوشيده بودم که در 400 متری پايگاه صدای گلوله بلند شد و سربازها داد زدند که دکتر را زدند، فقط من فرصت کردم تفنگ را بردارم و پای برهنه 400 متر را بدوم ولی تا من رسيدم 2 نفر چريک رفته بودند که به آنها هم تيراندازی کردند که نجات آنها باز يک معجزه بود و گرنه آنها هم کشته میشدند.
من بر خلاف ساير فرماندهان گروهان نتوانستم از مرخصی استفاده کنم زيرا وجودش در پايگاه برای گروهانم بهترين روحيه بود و خود سربازان هم صراحتاً اين مسئله را بيان میکردند و همين باعث شد که وقتی به خاطر ناراحتی گوشم که در اثر موج انفجار گلوله توپ به وجود آمد و پزشک مرتضوی مرا به تهران اعزام کرد و از اين کار صرف نظر کنم، زيرا عدم وجود من در پايگاه روحيه سربازان و پرسنل را متزلزل میکرد و اين خاطره مربوط به ماه دوم ماموريت است و چون صحنه آن به صورت زنده در نظرم مجسم بود آن را نوشتم و آنچه که جالب بود اينکه روحيه ستوان يار شجاعی خوب بود خودش پای خودش را بسته بود و با وجود خارج شدن خون زياد سوزن خود را نيز خودش زد و شربت نوشيد و واقعاً روحيه يک هوابردی را به خوبی نشان داد. پايان شب 22 بهمن ماه 1359.
انتهای متن/