پایان انتظار، از خوشحالی سر از پا نمی شناختم
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «هوشنگ رستمی» چهارم خرداد سال 1319 در خرمآباد لرستان دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصيلات خود را تا مقطع لیسانس در رشته علوم و فنون نظامی گذراند. اردیبهشت سال 1344 به استخدام ارتش درآمد. پس از سپری نمودن دورههای آموزشی، داوطلبانه به تيپ 55 هوابرد شيراز منتقل شد. سال 1357 با شروع درگیری در کردستان خود را به جبهه غرب رساند و تا پایان جنگ حضور مستمر در جبهه داشت. وی سرانجام پس از سالها مجاهدت 20 آذر سال 1369 در حین پاکسازی ميدان مين بر اثر انفجار مين به شهادت رسید. پیکر پاکش در بهشت رضا خرم آباد به خاک سپرده شد.
قسمت «29» خاطره خودنوشت شهید «هوشنگ رستمی» : پایان انتظار
نزديک ساعت 5 يوسفی يک بار تماس گرفت، ولی بچهها هنوز نيامده بودند، به هر حال مجبور بودم که چند لحظهای ديگر صبر کنيم.
شايد چند دقيقه از ساعت 5 گذشته بود که ضمن تماس مجدد معلوم شد که بچهها آمدهاند؛ به هر حال لحظه موعود بود ضمن اينکه از خوشحالی سر از پا نمیشناختم، اول با خانم راجع به کلی مسائل که روی کاغذ نوشته بودم صحبت کرديم و بعد با تک تک بچهها صحبت کردم، واقعاً خوشحال شدم چون من خودم با تمام گرفتاریها و سختیهايی که داشتم باز به فکر آنها بودم.
به بچهها گفته بودم که مرخصی نمیآيم و در ثانی ارزش رفتن را نداشت زيرا صحبت از اين بود که ما فروردين حتماً عوض میشويم؛ از اينها گذشته ماشين را از شيراز نمیآوردند و رفتن به خرم آباد هم بدون ماشين لطفی نداشت و صرف نظر از اين مسائل، ده روز مرخصی مدت زيادی نبود، تا چشم به هم میزدی تمام شده بود و رفته بود.
و رفتن به مرخصی و برگشتن برای مدت ده روز واقعاً به زحمتش نمیارزيد، گرچه آن قدر دلم برای بچهها و خانوادهام تنگ شده بود که حدی بر آن متصور نيست و نبود ولی چارهای جز صبر نبود.
از همه اين مسائل گذشته نامهای از نيرو آمده بود که برای ايام عيد چون ممکن است ضد انقلاب و دمکراتها فکر کنند که به علت مرخصی رفتن تعدادی برای عيد پايگاهها ضعيف میشوند، بايد از 27 اسفندماه تا 8 فروردين ماه سال 1360 مرخصی ندهند.
در ضمن حتماً فرماندهان پايگاه و به خصوص فرماندهان گروهانها در پايگاهها باشند و رفتن من به مرخصی باعث میشد که برای ايام عيد در پايگاه نباشيم و اين کار برای من و فرمانده گردان مسئوليت داشت به اين دليل من با تمام وجود در آرزوی ديدن بچهها بودم ولی از رفتن صرف نظر نمودم. بعد از اينکه با بچهها صحبت کردم خيالم راحت شد و بعد از آن با خيال راحت به استراحت پرداختم.
انتهای متن/