خاطره خودنوشت شهید رستمی «12»
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بعضی از سربازان درد مفصل گرفته بودند، ولی آن چه که باعث دلسردی آن‌ها نمی‌شد، خود من بودم که با وجود اعزام شدن بالای سر آنها بودم و ديگر اينکه من فکر کنم غرور و تعصب سرباز ايرانی از هر سرباز ديگری از هر نژادی بيشتر است و همين غرور و تعصب هم بی اثر نبود...» متن کامل خاطره دوازدهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

دلتنگی سربازان

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «هوشنگ رستمی» چهارم خرداد سال 1319 در خرم‌آباد لرستان دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصيلات خود را تا مقطع لیسانس در رشته علوم و فنون نظامی گذراند. اردیبهشت سال 1344 به استخدام ارتش درآمد. پس از سپری نمودن دوره‌های آموزشی، داوطلبانه به تيپ 55 هوابرد شيراز منتقل شد. سال 1357 با شروع درگیری در کردستان خود را به جبهه غرب رساند و تا پایان جنگ حضور مستمر در جبهه داشت. وی سرانجام پس از سال‌ها مجاهدت 20 آذر سال 1369 در حین پاکسازی ميدان مين بر اثر انفجار مين به شهادت رسید. پیکر پاکش در بهشت رضا خرم آباد به خاک سپرده شد.

قسمت دوازدهم خاطره خودنوشت شهید «هوشنگ رستمی» : دلتنگی سربازان

روز بيست و هشت بهمن ماه، ابر بود توام با باران. گرچه قسمت اعظم برف‌ها پاک شده بود و جز لکه‌هایی در قسمت‌های پست که آفتاب به آن نمی‌تابید، نمانده بود، ولی هوا سرد بود.

با توجه به وضع موجود و ساير عوامل قابل ملاحظه، يک روز ماموريت پايين رفتن را با پيشنهاد من جلو انداختيم و قرار است فردا پايين برويم و در جلسه‌ای با حضور فرماندهان گروهان مشکلات بررسی شود.

آن روز باز سربازانی برای مرخصی مراجعه نموده بودند و ساير سربازان احساس دلتنگی می‌کردند؛ چون می‌دانستم در جبهه فردا خود من اولين کسی خواهم بود که صحبت را آغاز می‌کنم، بنابراين زمينه مواردی را که می‌بايستی مطرح شود در ذهن خود بازيابی کردم که به چه شکلی بيان شود.

شب روز 29 بهمن شبی سرد توام با باد و باران و گاهی تگرگ بود، سربازان احساس سرما می‌کردند. تاکيد زيادی نسبت به هوشياری و دقت آنها کرده بودم، چون برف پاک شده بود و امکان نزديک شدن عوامل و عناصر ضد انقلاب زياد بود.

غرور و تعصب یک سرباز ایرانی

تعدادی از سنگرها با يکی، دو روز بارانی که آمده بود به کلی نشت کرده و نمناکی آن‌ها زياد شده بود، بعضی از سربازان درد مفصل گرفته بودند، ولی آن چه که باعث دلسردی آن‌ها نمی‌شد، خود من بودم که با وجود اعزام شدن بالای سر آنها بودم و ديگر اينکه من فکر کنم غرور و تعصب سرباز ايرانی از هر سرباز ديگری از هر نژادی بيشتر است و همين غرور و تعصب هم بی اثر نبود.


به تجربه ثابت شده بود که هر گاه هوا ساکت بود، گرچه تاريک باشد تيراندازی کمتر می‌شد، تا اينکه احتمالاً هوا روشن‌تر ولی باد و طوفان باشد، زيرا حرکت کردن شاخه‌ها و يا صدای باد که در شاخه و سنگ‌ها می‌پیچد و خود صدای باد در شب برای بعضی از سربازان يا شايد هم تعداد قابل ملاحظه‌ای از آن‌ها دچار يک ترديد يا ترس می‌کرد، بنابراين به سمت صدا تيراندازی می‌کردند، شايد تيراندازی‌های بی‌هدف؛ و هر وقت می‌رفتيم و از آنجا که سوال می‌شد، می‌گفتند شبهی بود و تيراندازی کردم.

شب‌های طوفانی و باد چون استراق سمع يا گوش دادن واقعاً مشکل است خواه ناخواه سربازان دچار توهم و ترس می‌شدند و اين به کرات در پايگاه اتفاق افتاد.

به صورت عينی ما دريافتيم که سربازانی که بچه صحرا بودند يا اصلاً در شهر بزرگ نشده بودند، خيلی کمتر يا اصلاً مبادرت به تيراندازی می‌کردند، زيرا اعتماد به نفس آن‌ها زياد بود و اين يک واقعيت بود، زيرا اين گونه سربازان زندگی خود را در کوه و کمر و تاريکی گذرانده بودند، آن هم بدون تفنگ، حالا که تفنگ آماده در دست داشتند مطمئن‌تر در سرپست‌ها انجام وظيفه می‌کردند.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده