گیلانغرب - صفحه 5

گیلانغرب

گزیده ای از زندگی نامه شهید محمد آهنی

شهید محمد آهنی در تاریخ 1334/11/5 در تبریز دیده به جهان گشود ، وی به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در نهایت در تاریخ 1364/11/30 در گیلانغرب بر اثر اصابت ترکش به لقاالله پیوست.

تصاویر کمتر دیده نشده از شهید موسی علمی پور دیزج

شهید موسی علمی پور دیزج در تاریخ 1344/4/3 در روستای دیزج لیلی دیده به جهان گشود ، وی به عنوان پاسدار کمیته انقلاب اسلامی راهی جبهه های حق علیه باطل گردید و در نهایت در تاریخ 1360/9/20 در منطقه گیلانغرب آسمانی شد.
به مناسبت گرامیداشت سی و نهمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی؛

مراسم عطر افشانی گلزار مطهر شهدای انقلاب اسلامی درشهرستان گیلانغرب برگزار شد

به مناسبت گرامیداشت سی و نهمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی،مراسم عطر افشانی گلزار مطهر شهدای انقلاب اسلامی درشهرستان گیلانغرب برگزار شد.
در سالروز شهادت منتشر می شود:

حکایت شهیدی که زمان شهادتش را می دانست

در دیدار آخرش از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید، چون خودش در خواب ديده بود كه سه روز ديگر شهيد خواهد شد و دقیقا خوابش تعبیر شد.
در سالروز شهادت منتشر می شود:

شهادت ضامن پيروزى

خود مى دانم؛ درخت انقلاب احتياج به خون دارد و شهادت ضامن پيروزى است. به پدر و مادر مى گويم كه كارى نكنيد، دشمنان اسلام خوشحال شوند.

وصيت نامه آغشته به خون شهید

بسيجى شهيد سيد كاظم حجازى فرزند سيد حسين متولد سال 1343 در شهرستان گلوگاه مى باشد كه در تاريخ 21 آذر 1360 در منطقه چغالوند گيلانغرب به درجه شهادت نائل آمد.
سرباز الله اصغر وصالي تهراني فرد

وصیت نامه شهید اصغر وصالی؛ «فرمانده دستمال سرخ ها»

شهید اصغر وصالی تهرانی فرد فرمانده گروه دستمال سرخ ها در بیست و هشتم آبان سال 1359 در منطقه عملیاتی گیلانغرب به شهادت رسید. به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادتش وصیت نامه این شهید بزرگوار را با هم مرور می کنیم.

بازدید ایثارگران شهرستان گیلانغرب از یادمان شهدای بازی دراز

اردوی یکروزه ایثارگران شهرستان گیلانغرب در یادمان شهدای بازی دراز برگزار شد.

دفتر خاطرات - انگشتر يادگاري

نوید شاهد: زير پل به هر چيزي مي مانست جز سنگر كمين. گذر ساعت، روز و حتي ماه در آنجا نامحسوس بود و گم مي شد. با اين حال وقتي نم باد خنكي از بازي دراز به دهنه پل مي رسيد، همه مي فهميدند كه خورشيد افتاده پشت كوه و مي توانند تا بالا آمدن دوباره آن، شب را در تپه مجاهد كمين كنند.

دفتر خاطرات - انتظاري شيرين

نوید شاهد: گلاب آرام گلوله را ميان دو انگشت خود گرفت. همداني ذكري گفت و چشمانش را بست. گلاب گلوله را محكم بيرون كشيد. خون مثل چشمه از ميان گوشت پاي او جوشيد و بالا آمد. حاج بابا چفيه خودش را روي زخم بست و گفت: «به به... مهمونا هم به موقع دارن ميان. نگاه كنين...»

دفتر خاطرات - سفر به گيلانغرب

نوید شاهد: خورشيد پشت آسمان شلمچه رنگ باخته بود؛ اما هنوز تف گرما از روي خاك بر مي خاست و دانه هاي عرق را مثل شبنم روي پيشاني او و راننده جوان مي نشاند. نگاهي به ساعت انداخت. داشت دير مي شد. با چشم دل مي ديد كه گردانها پشت دژ مارد نشسته اند تا رمز آغاز مرحله نهايي عمليات را بشنوند. رو كرد به راننده و گفت: «سريعتر برو.»
طراحی و تولید: ایران سامانه