۱/ جانباز 70 درصد چگینی در گفتوگو با نوید شاهد قزوین:
صفرعلی چگینی، جانباز ۷۰ درصد اهل قزوین، از روزی میگوید که موج انفجار ایشان را به هوا پرتاب کرد، ترکش به بدنش نشست و جانش به مویی بند بود؛ اما کوهنوردی و آمادگی بدنیاش ناجی جانش شد. حالا بعد از سالها، از آن لحظهها و دردهای پس از آن، روایت میکند.
کد خبر: ۵۹۱۸۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰
۱/ جانباز 70 درصد چگینی در گفتوگو با نوید شاهد قزوین:
صفرعلی چگینی، جانباز ۷۰ درصد اهل قزوین، از روزی میگوید که موج انفجار او را به هوا پرتاب کرد، ترکش به بدنش نشست و جانش به مویی بند بود؛ اما کوهنوردی و آمادگی بدنیاش ناجی جانش شد. او حالا بعد از سالها، از آن لحظهها و دردهای پس از آن، روایت میکند.
کد خبر: ۵۹۱۸۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰
۱/ جانباز 70 درصد چگینی در گفتوگو با نوید شاهد قزوین:
صفرعلی چگینی، جانباز ۷۰ درصد اهل قزوین، از روزی میگوید که موج انفجار ایشان را به هوا پرتاب کرد، ترکش به بدنش نشست و جانش به مویی بند بود؛ اما کوهنوردی و آمادگی بدنیاش ناجی جانش شد. حالا بعد از سالها، از آن لحظهها، روایت میکند.
کد خبر: ۵۹۱۸۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰
۱/ جانباز 70 درصد چگینی در گفتوگو با نوید شاهد قزوین:
صفرعلی چگینی، جانباز ۷۰ درصد اهل قزوین، از روزی میگوید که موج انفجار ایشان را به هوا پرتاب کرد، ترکش به بدنش نشست و جانش به مویی بند بود؛ اما کوهنوردی و آمادگی بدنیاش ناجی جانش شد. حالا بعد از سالها، از آن لحظهها، روایت میکند.
کد خبر: ۵۹۱۸۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰
۱/ جانباز 70 درصد چگینی در گفتوگو با نوید شاهد قزوین:
صفرعلی چگینی، جانباز ۷۰ درصد اهل قزوین، از روزی میگوید که موج انفجار ایشان را به هوا پرتاب کرد، ترکش به بدنش نشست و جانش به مویی بند بود؛ اما کوهنوردی و آمادگی بدنیاش ناجی جانش شد. حالا بعد از سالها، از آن لحظهها، روایت میکند.
کد خبر: ۵۹۱۸۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰
۱/ جانباز 70 درصد چگینی در گفتوگو با نوید شاهد قزوین:
صفرعلی چگینی، جانباز ۷۰ درصد اهل قزوین، از روزی میگوید که موج انفجار ایشان را به هوا پرتاب کرد، ترکش به بدنش نشست و جانش به مویی بند بود؛ اما کوهنوردی و آمادگی بدنیاش ناجی جانش شد. حالا بعد از سالها، از آن لحظهها، روایت میکند.
کد خبر: ۵۹۱۸۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰
۱/ جانباز 70 درصد چگینی در گفتوگو با نوید شاهد قزوین:
صفرعلی چگینی، جانباز ۷۰ درصد اهل قزوین، از روزی میگوید که موج انفجار ایشان را به هوا پرتاب کرد، ترکش به بدنش نشست و جانش به مویی بند بود؛ اما کوهنوردی و آمادگی بدنیاش ناجی جانش شد. حالا بعد از سالها، از آن لحظهها، روایت میکند.
کد خبر: ۵۹۱۸۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«آن روز در پادگان شوشتر انارهای زیادی فرستاده بودند؛ از پشت جبهه، ولی آمادهسازی و پاک کردنش برای همه سخت بود ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۹۸۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۱
جانباز «علیرضا دولتآبادی» در گفتوگو با نوید شاهد:
«علیرضا برای سومین بار میخواست قرعهکشی شهادت را تکرار کند. اما بچهها گفتند: "بابا رضا، بس کن! تو شهید نمیشوی، دیگر چرا مدام قرعه میکشی؟ ". اما علیرضا دوبار قرعهکشی را تکرار کرد، اما باز هم به اسم خودش شهادت درنیامد ...» آنچه میخوانید روایت جانباز «علیرضا دولتآبادی» از حال و هوای ماه رمضان و عشق به شهادت رزمندهها در جبههها است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۸۴۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۶
«من شبانه که از زندان آزاد شدم، به منزل آقای خوئینیها در جماران رفتم. البته ایشان به پاریس رفته بود و در نوفللوشاتو در خدمت امام بود. صبح آقای ناطق نوری که متوجه آزادی من شده بود، با لباس شخصی به ملاقاتم آمد ...» ادامه این خاطره از «حجتالاسلاموالمسلمین حسین آقاعلیخانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۶۲۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۱
در گفتگو با نوید شاهد بیان شد
«با همان چادر و لباس خونی پیاده به طرف مخابرات که تا بیمارستان فاصله زیادی داشت راه میافتادم. برایم مهم نبود که کفش، مقنعه و لباسهایم خونی است یا نه! این شهر بانه خلوت، ترسناک و خالی از مردم بود آدم ناخواسته دچار ترس میشد. از آدمیزاد ظاهراً خبری نبود. مخصوصاً زن و بچهها را نمیدیدی. گویی زن و بچهای در آن زاده نشده بود. غیر از گربههای فربه و سگهایی که در کوچهها و محلهها پرسه میزدند، موجود زنده دیگری به چشم نمیخورد فقط صدای انفجار به گوش میرسید ...» آنچه میخوانید بخشی از ناگفتههای جانباز «عزت قیصری» در پرستاری از مجروحان است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۵۸۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۶
در گفتگو با نوید شاهد بیان شد
«با همان چادر و لباس خونی پیاده به طرف مخابرات که تا بیمارستان فاصله زیادی داشت راه میافتادم. برایم مهم نبود که کفش، مقنعه و لباسهایم خونی است یا نه! این شهر بانه خلوت، ترسناک و خالی از مردم بود آدم ناخواسته دچار ترس میشد. از آدمیزاد ظاهراً خبری نبود. مخصوصاً زن و بچهها را نمیدیدی. گویی زن و بچهای در آن زاده نشده بود. غیر از گربههای فربه و سگهایی که در کوچهها و محلهها پرسه میزدند، موجود زنده دیگری به چشم نمیخورد فقط صدای انفجار به گوش میرسید ...» آنچه میخوانید بخشی از ناگفتههای جانباز «عزت قیصری» در پرستاری از مجروحان است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۵۸۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۶
خاطرات شفاهی جانبازان؛
اسماعیل عرب پور سلیمی جانباز ۶۰ درصد گفت: جانباز شدن مهم نیست، خدا توفیق دهد که جانباز بمانیم.
کد خبر: ۵۸۵۶۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۴
جانباز ۵۵ درصد «علیرضا دولتآبادی»:
در آستانه سالروز شهادت سپهبد شهید «حاج قاسم سلیمانی»، جانباز ۵۵ درصد «علیرضا دولتآبادی» میگوید: شهید «سلیمانی» سرباز مطیع رهبری بود، از پلههای اطاعت از ولایتفقیه به مقام شهادت رسید و همین از مهمترین دلایل محبوبیت این شهید بزرگوار در دنیا است.
کد خبر: ۵۸۳۳۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
خاطرات جانباز 70 درصد اسدالله آشوری در گفتگو با نوید شاهد
«برادرم به پدرم موضوع جبهه رفتنم را گفت، اما پدر مخالفت کرد. برادرم به پدرم پیشنهاد میدهد برای اسدالله زن بگیرید تا با تشکیل خانواده و بچهدار شدن، رفتن به جبهه را از یاد ببرد. خانواده پیشنهاد زن گرفتن را به من دادند، اما من گفتم زن بگیرم یا نگیرم به جبهه میروم. با این وجود برایم خواستگاری رفتند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی شهید زنده «اسدالله آشوری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۹۶۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۰
خاطرات جانباز 70 درصد اسدالله آشوری در گفتگو با نوید شاهد
«برادرم به پدرم موضوع جبهه رفتنم را گفت، اما پدر مخالفت کرد. برادرم به پدرم پیشنهاد میدهد برای اسدالله زن بگیرید تا با تشکیل خانواده و بچهدار شدن، رفتن به جبهه را از یاد ببرد. خانواده پیشنهاد زن گرفتن را به من دادند، اما من گفتم زن بگیرم یا نگیرم به جبهه میروم. با این وجود برایم خواستگاری رفتند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی شهید زنده «اسدالله آشوری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۹۶۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۰
جانباز ۷۰ درصد مرتضی اطلسباف:
جانباز ۷۰ درصد «مرتضی اطلسباف» گفت: دوران هشت سال دفاع مقدس، یک دوره طلایی در تاریخ ایران است، زیرا اگر تاریخ کشور را مطالعه کنید متجاوزانی که به ایران حمله کردند، موفق شدند، یک تکه زمین از ایران را با عنوان غرامت به نفع خودش مصادره کرده و به کشور صدمات سنگینی وارد کنند. اما طی دوران دفاع مقدس اینطور نبود.
کد خبر: ۵۷۷۰۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۸
جانباز امدادگر «عزت قیصری»:
«بهزحمت کلاه را از سرش جدا کردم، بخاری از داخل کلاه کاسکت به صورتم خورد، مقداری از مغز و موی سرش داخل کلاه ریخته بود، مو و مغزش با هم قاطی شده بود. خون به سر و صورت و لباسهایم پاشید، خواستم تکه ترکش را در بیاورم، اما داخل مغزش رفته بود و درنیامد. گفتم بنده خدا چرا زودتر نگفتید که سرت ترکش خورده؟ گفت وقتی مجروحان تکه و پاره را میدیدم، فکر کردم اول به آنها برسند بهتر است، من طاقت میآورم ...» آنچه میخوانید بخشی از ناگفتههای جانباز «عزت قیصری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۶۴۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۲
خاطرات جانباز ۷۰ درصد حسن آتشگران:
«مدام بیهوش میشدم و به هوش میآمدم، روز سوم یا چهارم بستری در بیمارستان یزد بودم که یک اکیپ برای عیادت مجروحان آمدند، یکی از برادران گفت خوبی؟ کاری نداری؟ گفتم نه، پرستار آمد و گفت هیچ کاری نداشتی؟ گفتم نه کاری نداشتم. گفت شناختی کسانی که جویای حالت شدند، گفتم نه. گفت امام جمعه، نماینده و استاندار یزد بودند. گفتم اینها در تهران چه میکنند؟ گفت مگه اینجا تهرانه! اینجا یزد است. گفتم من در یزد هستم. گفت بله ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی جانباز ۷۰ درصد «حسن آتشگران» است که در آستانه هفته بزرگداشت دفاع مقدس تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۵۹۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۷
برگی از خاطرات جانبازان؛
«هنوز سرگیجهام برای خون زیادی که در مجروحیت از دست داده بودم خوب نشده بود و همان ضربه اول کارم را ساخت. اول فکر کردم که دزدند و دست از موتور کشیدم، ولی آنان مرا میخواستند و موتور را رها کردند و دو نفری مرا به باد مشت و لگد گرفتند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۰۲۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲