خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
شنبه, ۰۴ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۰۷:۳۰
همان روز وقتی که رفتم خانه، خانمم گفت: راستی شنیدم که در خانواده شهید حمید هاشمی یک دختر خوبی هست که می شود برادر زاده شهید. برویم خواستگاری. رفتیم و این وصلت سر گرفت. همیشه گفته ام که من این عروس را از شهید هاشمی گرفتم.

راوی: تعدادی از دوستان شهید

سال دوم بودیم. حمید از طرف انجمن اسلامی دبیرستان برای اولین بار در جشن دهه ی فجر مسابقه ای برگزار کرد و به همه مدارس راهنمایی همدان فراخوان داد. گروه سرود و تئاتر مقطع راهنمایی را در دبیرستان شکل داد و همه مدارس راهنمایی شهرستان های استان همدان می توانستند یک گروه سرود و یک گروه تئاتر داشته باشند و به دبیرستان امام خمینی (ره) معرفی کنند. اعلام کردیم به نفرات برتر جوایزی اهدا خواهد شد.

جالب بود که مراسم از دبیرستان امام فراتر رفت و استانی شد. بعد از چند سال، بسیاری از فعالان دبیرستان امام خمینی (ره) همان بچه هایی بودند که از مدارس راهنمایی در جشنواره آمده بودند و حمید با همین نیت این کار را انجام داده بود تا بچه های دوره ی راهنمایی را از همان موقع شناسایی کند و برای فعالیت در انجمن و بسیج دبیرستان به کار گیرد.

در خاطرم هست من مسئول پشتیبانی بودم و اسامی بچه های فعال راهنمایی را در دفتری یادداشت کردم. بعدها که این دفتر را نگاه کردم، دیدم بیشتر بچه های راهنمایی برای سال های بعد به دبیرستان امام خمینی (ره) آمدند.

این فرصت خوبی شد تا بچه ها را دعوت به همکاری کنیم و آنها هم با کمال میل قبول کردند. نتیجه ی کار حمید این شد که دبیرستان امام، بچه های خیلی خوبی پرورش داد و شهدای عزیزی تحویل جبهه و جنگ داد.

بیشتر بچه هایی که در آن سال ها، زیر مجموعه ی فعالیت های حمید در کانون و مدرسه و مسجد بودند، الان در ادارات و نهادهای انقلابی مشغول به کار فرهنگی هستند. در مجموع حمید خیلی خوش فکر بود و خیلی خلاقاته و هدفمند وارد کار فرهنگی شد و نسلی از نیروهای انقلابی را تربیت کرد.

****

ابتدای آشنایی من با شهید هاشمی در دوران راهنمایی در مدرسه فلسطين است. آقا حمید از طرف حوزه بسیج دانش آموزی دبیرستان امام به مدت دو سال به عنوان مربی آموزش می آمد مدرسه ی فلسطين، فعالیت های نظامی و مسائل عقیدتی و فرهنگی به ما یاد می داد.

در اولین برخوردی که من با حمید داشتم، لبخند ملیحی به صورت داشت و محبتی که بدون استثنا نسبت به همه بچه ها داشت. خیلی جاذبه داشت و به همین دلیل، هر کس که برای اولین بار با ایشان آشنا می شد، هیچ وقت از حمید جدا نمی شد.

آقا حمید صدها اخلاق نیکو داشت در حالی که یک دافعه در او نبود. همیشه می گفت ما جاذبه مان باید آن قدری باشد که هزاران دوست و آشنا پیدا کنیم و یک دشمن در میان ما نباشد، مگر اینکه دشمن دین باشد و دشمن به حساب آید.

حمید بعد از آسوده شدن از درس، یکپارچه مشغول فعالیت شد. عمده فعالیت او در انجمن اسلامی مدارس استان همدان و دفتر امام جمعه و ... بود.

به یکی از مدارس نیز می رفت و قرآن تدریس می کرد. همیشه در فکر جوانان و نوجوانان بود و به آنها می اندیشید. در تابستان پایانی عمر، تشخیص داد که در محله ی منوچهری، بچه ها در کوچه ها سرگردان می شوند و جایگزینی نیست که آنها را جمع کند.

با وجود اینکه خودش امکاناتی نداشت، در زمین های بایر محله چند چادر به صورت خيمه تهیه کرد و بچه ها را داخل آنها جمع کرد و برایشان کلاس و اردو تشکیل داد.

فعالیت حمید فقط به کارهای فرهنگی برای نوجوانان ختم نمی شد. او حتی برای برخی دوستان و آشنایان واسطه ازدواج گردید و چندین جوان را تا زنده بود به خانه ی بخت فرستاد. این واسطه شدن برای ازدواج، تنها برای دوران حیات مادی نبود. او بعد از شهادت نیز واسطه ازدواج بسیاری از دوستان گردید.

یکی از دوستانش می گوید: سال ها از شهادت حمید گذشت. برای پسرم دنبال یک همسر مناسب می گشتم که سر و سامان بگیرد. یک روز در کنار مزار شهید هاشمی بودم. فاتحه ای خواندم، اما ذهن من درگیر این مسئله بود.

بعد از فاتحه بلند شدم و حرکت کردم. اما گویی حمید مرا صدا کرد؛ برگشتم و رفتم سر مزار شهید، گفتم: راستی حمید جان، من برای پسرم می خواهم زن بگیرم، خودت کارهایش را درست کن.

همان روز وقتی که رفتم خانه، خانمم گفت: راستی شنیدم که در خانواده شهید حمید هاشمی یک دختر خوبی هست که می شود برادر زاده شهید. برویم خواستگاری. رفتیم و این وصلت سر گرفت. همیشه گفته ام که من این عروس را از شهید هاشمی گرفتم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده