قصرشیرین به ویرانه تبدیل شده بود
شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۰۷:۵۲
شهيد «خليل شرفی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «برای حمام به قصر می رفتيم حالی ديگر پيدا می کرديم. اگر اشک از چشمانم جاری نمی شد ولی به جای خودم دلم می سوخت گريه در گلويم خفه شده بود...» متن کامل قسمت دوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «خليل شرفی» یکم فروردین سال 1345 در گراش ديده بر جهان گشود. 7 ساله بود که با خانواده به لار عزیمت کردند. دوران تحصیلی را در لار آغاز کرد. اول دبیرستان را می گذراند که جنگ تحمیلی آغاز شد و او راهی جبهه نبرد شد. خلیل در کنار جبهه و جنگ مدرسه را با نمرات عالی پشت سر گذاشت. او در یکی از عمليات ها بر اثر اصابت ترکش خمپاره بينايی یکی از چشم های خود را از دست داد. پس از مدتی که بهبودی را کسب کرد راهی جبهه نبرد شد.
او به خانواده قول داده بود که عید فطر به خانه برمی گردد و بر عهد خود پابرجا ماند و 26 رمضان مطابق با 15 خرداد سال 1365 به شهادت رسید و عید فطر به خانه بازگشت.
بیشتر بخوانید: اشک های دلتنگی مادر // خاطره 1
متن خاطره خودنوشت«2»: قصرشیرین به ویرانه تبدیل شده بود
بعد از ماندن 7 و 8 روزی در پادگان ما را بين تپه تقسيم کردند و برادران محرابی در تپه مهدی و برادران لاری را به تپه شهيد مدنی بردند و من چون می خواستم از معنويات و تجربيات برادران غيرلاری استفاده کنم پهلوی برادران گرامی رفتم و حدود 33 روز در خط مانديم و خط و تپه ما نزديک به قصر شيرين بود.
شهری که توسط مزدوران بعثی به ويرانه ای بيش تبديل نشده بوديم موقعی برای حمام به قصر می رفتيم حالی ديگر پيدا می کرديم. اگر اشک از چشمانم جاری نمی شد ولی به جای خودم دلم می سوخت گريه در گلويم خفه شده بود.
لنگه کفش کودک آسمانی
يک روز با چند نفر به قصر رفتيم و داخل ويرانه ها شديم و لنگه کفش های کوچک پيدا می کرديم. در ذهنمان خطور می کرد که حتماً بچه ای کوچک دست مادرش را گرفته که يک دفعه آتش خمپاره و توپ بر سر آنها ريخته شده و يا شايد اينکه اين لنگه کفش مال بچه ای باشد که الان وجودش در اين دنيا نيست.
يک روز با چند نفر به قصر رفتيم و داخل ويرانه ها شديم و لنگه کفش های کوچک پيدا می کرديم. در ذهنمان خطور می کرد که حتماً بچه ای کوچک دست مادرش را گرفته که يک دفعه آتش خمپاره و توپ بر سر آنها ريخته شده و يا شايد اينکه اين لنگه کفش مال بچه ای باشد که الان وجودش در اين دنيا نيست.
خط کش و بوی خون، حاوی یک پیام برای من و شما
ساختمان ها و اداره ها و مدارس را از وسايلی که در زير خاک بود تشخيص می داديم. من يک خط کش را پيدا کردم. بويش کردم بوی خون می داد. اين خط برای ما پيام داشت. پيامی که در زير خروارهای خاک خفه شده بود. پيامی برای شما، برای من، حتماً پيامش برايمان اين بوده که تا آخرين قطره خون بجنگيد تا خاک پاک ميهن اسلامی را از دشمن پاک کنيد.
ساختمان ها و اداره ها و مدارس را از وسايلی که در زير خاک بود تشخيص می داديم. من يک خط کش را پيدا کردم. بويش کردم بوی خون می داد. اين خط برای ما پيام داشت. پيامی که در زير خروارهای خاک خفه شده بود. پيامی برای شما، برای من، حتماً پيامش برايمان اين بوده که تا آخرين قطره خون بجنگيد تا خاک پاک ميهن اسلامی را از دشمن پاک کنيد.
انتهای متن/
نظر شما