گام های استوار در صحنه ي نبرد
شنبه, ۰۷ دی ۱۳۹۸ ساعت ۰۸:۱۵
شهيد "علی نقى ابونصرى" در دفتر خاطرات خود می نویسد: خدايا آيا اين ها بويي از انسانيت نبرده اند . خانه اي را مي ديدي که 4 تا 5 گلوله توپ خورده و آن را منهدم و ويران کرده بودند . مردم همه وسائل خود را گذاشته و خانه ها را تخليه کرده بودند . نمي دانستم به چه نگاه بکنم ،شيشه ي شکسته و ديوار فرو ريخته يا درب سوراخ شده ناشی از ترکش و فشنگ کلاشینکف و يا به خانه هاي سوخته شده ...
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "علی نقى ابونصرى"
در 7 آبان سال 1341 در روستاى مهديه كازرون دیده به جهان گشود. مسئوليت
گروه تخريب تيپ فاطمه زهرا(س) و معاونت تخريب لشكر 19 فجر و مسؤول واحد
مهندسى در جزاير جنوب (بندرعباس) را برعهده داشت. وى دانشجوى رشته زبان
آلمانى دانشگاه شهيد بهشتى بود. در عمليات مختلف از جمله والفجر مقدماتى،
خيبر، والفجر 2 و والفجر 8 شركت کرد و در آخرين اعزام به همراه سپاه
يكصدهزار نفرى حضرت محمد(ص)عازم جبهه ها شد و در 4 دی ماه 1365 به شهادت
رسيد.
متن خاطرات خودنوشت شهید "علی نقی ابونصری"
روز 15آبان که تاسوعا بود تا ساعت 8 الي 8:30 خواب بوديم و بعد براي مرخصي به شهر رفتيم و ظهر در نماز جمعه اهواز شرکت کرديم و بعد از نماز به پايگاه گلف برگشتيم . صبح روز عاشورا يعني 16 آبان براي جمع کردن مين به ميدان عمليات رفتيم و تا ساعت 9 مين را خنثي کرديم و بعد که برگشتيم و صبحانه را خورديم به شهر و پهلوي برادران کازرون در لشکر 92 زرهي رفتيم و نهار آن جا بوديم و بعد از نهار پس از خداحافظي کردن عازم پادگان شديم .
در روز 17 آبان صبح به بازار رفتيم و مقداري وسائل را خريديم و عصر ساعت 3:30 از پادگان گلف عازم جبهه حق عليه باطل و به سوسنگرد شهر خون و شهادت ميعادگاه شهيدان کربلاي ايران اعزام شديم و الان در اتاق نشسته ايم و دارم خاطره مي نويسم .
در راه که مي آمديم تانک هاي سوخته شده را مي ديديم و افسوسي مي خورديم . خانه هاي ويران شده و خالي ما را به ياد حمله اسکندر مقدونی به ايران مي انداخت حتي آن طور که در تاريخ نوشته شده است لشکر مغول هم چنين کاري نکرده اند و با خود عهد کردم که بايد تا آخرين قطره خونم انتقام اين همه ويراني ها را از دشمن متجاوز بگيرم . خدايا ، به من توفيق عنايت فرما تا که سربازي جانباز براي تو باشم و با گام هاي استوار صحنه ي نبرد را ترک نکرده و ننگ فرار از دشمن را از من دور ساز ، آمين يا رب العالمين .
(روز 19آبان 1360) امروز پس از اين که از خواب بيدار شديم و نماز را خوانديم کمي خوابيدم و بعد از خواب بلند شده صبحانه را خوردم بعد از صبحانه کمي نظافت کردم و بعد با يکي از برادران به نام حسين رستمي براي بازديد به شهر رفتيم ، الله اکبر اين مزدوران از خدا بي خبر چه بر سر اين ملت مستضعف آورده بودند .
خدايا آيا اين ها بويي از انسانيت نبرده اند . خانه اي را مي ديدي که 4 تا 5 گلوله توپ خورده و آن را منهدم و ويران کرده بودند . مردم همه وسائل خود را گذاشته و خانه ها را تخليه کرده بودند . نمي دانستم به چه نگاه بکنم ،شيشه ي شکسته و ديوار فرو ريخته يا درب سوراخ شده ناشی از ترکش و فشنگ کلاشینکف و يا به خانه هاي سوخته شده . اين جانيان در اين جا جهنمي پياده کرده بودند . موقع گشت زدن ؛ ميگها آمدند و بمب هاي خوشه اي را بر سر ما خالي کردند اما به علت فاصله زياد تا زمين همه در هوا منفجر شدند .
بعد از مقداري گشت و تأسف خوردن به پهلوي برادران کازروني مستقر در نانوايي رفتيم و ديداري تازه کرديم و بعد از آن به مسجد رفتيم و نماز را خوانديم و بعد به پايگاه آمديم و بعد از صرف شام خوابيدم .
در ضمن اين را بگويم که 21 نفر از برادران از ما جدا شدند و به يک پايگاه ديگر رفتند و 7 نفر از برادران به ما اضافه شدند و ما الان 28 نفر هستيم . بعد از صرف شام دعاي توسل را با برادران خوانديم و اخبار را گوش کرديم و الان هم براي خواب آمده ايم .
خدايا ، من هدفم از جبهه آمدن فقط جلب رضايت تو بوده است ، پس اي خدا مرا ياري کن که اسلحه ام را فقط براي رضاي تو بکار ببرم و نه به خاطر کينه هاي شخصي . روز 20 آبان 1360 مصادف با شهادت برادران ابراهیم باستان و عبدالرسول رضوي به هنگام سنگر درست کردن . والسلام .
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما