صدای دوستان شهيدم به گوش می رسد
دوشنبه, ۰۵ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۲۹
شهید "امان الله عباسی" در خاطره ای می نویسد: برادران رشتي وقتي ديدند رفيقشان شهيد شده شروع به گريه و بي تابي کردند و ما آن ها را دلداري داديم و شهيد را انتقال داديم. هنوز صداي دوستان شهيد در گوشم طنين انداز است...
![صدای دوستان شهيدم به گوش می رسد صدای دوستان شهيدم به گوش می رسد](/files/fa/news/1398/12/1/487014_728.jpg)
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "امان الله عباسی" در سوم خرداد ماه 1343 در شهرستان بيضاء (روستاي جعفرآباد) دیده به جهان گشود. او فرزند پنجم خانواده بود . پدرش در بيضاء مغازه داشت که به علت ورشکستگي از همان اوان کودکي به شيراز مهاجرت کردند.
تحصیلات خود را تا دوم دبیرستان گذراند. با تشکيل سپاه وارد سپاه شد و در لشکر 19 فجر خدمت کرد. در سال 1360 با دختر عموی خود ازدواج کرد که صاحب 2 فرزند پسر شد. او رفته رفته با ابراز رشادت های فراوان در طول چند سال جنگ به عنوان فرمانده گروهان غواصان لشکر 19 فجر صادقانه خدمت مي کرد و بي اداعا در اکثر عمليات ها شرکت داشت و از ابتداي شروع جنگ شجاعانه در برابر دشمن ايستاد تا اين که در «عمليات کربلاي 5» شرکت کرد و آغازين ساعات شروع عمليات در نوزدهم دی ماه 1365 در شلمچه به فيض رفيع شهادت نايل گردید.
متن زیر خاطره ای است به قلم "شهید امان الله عباسی":
خمپاره ای که عمل نکرد!
مورخه 2 دی 1361 بود داشتيم نيروهاي گردان 995 گروهان يك را جايگزين مي کرديم و بعد از جايگزين کردن نصف گروهان من و رضا انجوی جهت خواندن نماز شروع به وضو گرفتن کرديم و برادر حبيب زاده بيرون ايستاده بود يکی از برادرن تيپ کربلا می خواست به دستشوئی برود.من دستم را شسته بودم که ناگهان در فاصله ی پنج متری خمپاره ای به زمين خورد ( فاصله خمپاره با آن دوست تيپ کربلا يک متر بود ) ولي ناگهان با کمال تعجب خمپاره عمل نکرد و ما هر کدام چيزي مي گفتيم برادر کربلائي مي گفت " بچه ها ديديد معجزه شد عمل نکرد.
"برادر انجوي " مي گفت رضا رفته بوديم ها... و من گفتم خدايا مي خواستي بدون وضو از دنيا بروم.
در همين حين بود که دومين خمپاره در فاصله دو متري من به زمين خورد و من خوابيدم روي زمين يک وقت احساس کردم زير سر من چيز گرمي است سر را بلند کردم ديدم يکي از دوستان از تيپ کربلا مي خواسته از سنگر بيرون بيايد و ترکش به سر او اصابت کرده؛ سر او را بلند کردم و گفتم «بابا ، بابا ، بلند شو » تمام شد. اما او انگار صد سال است که خوابيده " بل احياء عند ربهم يرزقون ".
من نيز در پاي راستم ترکش رفته بود آن برادر که مي خواست به توالت برود بازويش زخمي شد و عجيب آن که « من و انجوي و حبيب زاده» به خمپاره نزديک تر بوديم و خدا آن کس را عاشق شد که عاشق خدا بود.
برادران رشتي وقتي ديدند رفيقشان شهيد شده شروع به گريه و بي تابي کردند و ما آن ها را دلداري داديم و شهيد را انتقال داديم.
علت خمپاره تيراندازي يکي از برادران بود که دشمن گرا گرفته بود و آن جا را کوبيد. هنوز صداي دوستان شهيد در گوشم طنين انداز است...
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی ، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما