شعله هاى عشق شهید تا ستارگان
يکشنبه, ۰۴ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۲۰:۰۰
شهید "محمدحسین کردگاری" در وصیت نامه خود می نویسد: خدايا قلبم در فشار است روحم در قفس است دنيا و آسمان بر من تنگ شده است. خدايا روحم را بگير، جانم را بگير. عشقم را بگير نمى خواهم ديگر احساس كنم كه شعله هاى عشقم تا ستارگان مى رسد...
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "محمدحسين کردگاری"
20 خرداد ماه 1344 در شهرستان ني ريز دیده به جهان گشود .
هفت ساله بود که راهي مدرسه شد و تحصيلات خود را تا پايان دوران متوسطه
ادامه داد. با شروع جنگ تحميلي در لباس پاسداري و سربازي
امام زمان (عج) عازم جبهه هاي نبرد شد وي در مناطق عملياتي کردستان، عمليات
فتح المبين ، آزادسازي بستان، والفجر مقدماتی، خيبر، بدر ، منطقه زبيدات،
شکست حصر آبادان و عمليات والفجر 8 حضور داشت. در عمليات بدر "محمد حسين" با اصابت ترکش خمپاره مجروح شد. بلافاصله
نيروهای امدادی او را به بيمارستان مشهد منتقل کردند . پس از بهبودی نسبی
خود را به جمع رزمندگان رساند.
وی سرانجام در 5 اسفند سال 1364 در
عمليات والفجر 8 در معرکه ي خون و خاک بال و پر خود را در آتش عشق يار
سوزاند و به ميهماني حضرتش رفت . پيکر پاک و مطهرش در گلزار شهداي ني ريز
به خاک سپرده شد.
متن وصیت نامه / شعله هاى عشقی تا ستارگان
بسم الله الرحمن الرحيم. خداوندا تو شاهدى و صداى لرزانم را مى شنوى كه اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان عليا ولى الله. اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. ان الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمه الله و الله غفورالرحيم. همانا آنان كه ايمان آوردند و آنان كه هجرت كردند و جهاد كردند در راه خدا اميدوارند به رحمت خدا و خداست آمرزنده مهربان. سوى ديار عاشقان رو به خدا مى رويم بهر ولاى عشق او به كربلا مى رسيم.
حسین، اسوه مبارزه و شهادت
سلام بر محمد مصطفى صلوات الله و سلامه عليه پيام آور آزادى و سلام بر او كه رحمه للعالمين است و سلام بر او كه شفيع المومنين است و سلام بر امام على (ع) كه شاخص ايمان است و سلام بر او كه عين عدالت است و سلام بر امام حسين (ع) كه اسوه مبارزه و شهادت است و سلام بر او كه فرياد خروشان مظلومين در تمامى عصرها است و سلام بر او كه نامش و يادش خونى به سرعت وقت و به گرمى خورشيد در رگهاى رزمندگان كربلاى ايران مى دواند و سلام بر صاحب الزمان (عج) كه حبل المتين براى جهان و جهانيان است.
عمر؛ خواب و روياىی كوتاه
وصيت نامه خود را به رشته تحرير درمى آورم: اين چندين وصيتنامه اى است كه مى نويسم و شايد سرنوشت اين يكى هم مثل بقيه پاره شدن باشد اما اين بار احساس مى كنم كه اين وصيتنامه ماندنى است و بخاطر همين هم ضبطش مى كنم و زياد عمر نخواهم كرد. احساس مى كنم كه همه چيز از همه طرف تغيير كرده است. آسمان براى فرشتگان تنگ شده است. زمين از وجود من احساس سنگينى مى كند، كوهها دارند بر سر من فرود مى آيند، خورشيد درصبحدم و صبحگاهان مرا با حالت عجيبى مى نگرد، ستارگان در گوش هم نجوا مى كنند حالتهاى عجيبى در خود احساس مى كنم. عمر چند ساله ام را جز يك خواب و روياى كوتاه نمى بينم. تاكنون خيال مى كردم كه همان گونه كه من عاشق خدايم و هركارى را براى او انجام مى دهم او نيز عاشق من است.
قطرات اشک بر شن هاى داغ جبهه
خيال مى كردم كه بهشت در انتظارم لحظه شمارى مى كند و با اين خيال از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيدم. هر لحظه منتظر ملاقات او بودم. هر وقت همسنگرى شهيد مى شد احساس مى كردم كه به قيامت و شهادت و ملاقات او نزديكتر شده ام. اما، اما الآن مى بينم كه همه خيال بود آنچه در انتظارم بود ظلمت و آتش بود و عمرم پوچ بود و هيچ. آنچه كه مى گويم نه نااميدى از رحمت خداست كه حقيقتى تلخ است از خداوند شرم دارم از گذشته مى ترسم و راه آينده را نمى بينم اما نمى توانم گريه ام را پنهان كنم. وقتى احساس مى كنم كه فردا مثل ديروز بايد بين من و او فاصله باشد بغض گلويم را مى فشارد و بالاخره او كه هميشه ناظر بوده قطرات لرزان و توأم با شرمساريم را مى بيند كه بر روى شنهاى داغ و معطر جبهه مى ريزد.
شعله هاى عشقم تا ستارگان
خدايا قلبم در فشار است روحم در قفس است دنيا و آسمان بر من تنگ شده است. خدايا روحم را بگير، جانم را بگير و به قول شهيد چمران (رحمه الله) عشقم را بگير نمى خواهم ديگر احساس كنم كه شعله هاى عشقم تا ستارگان مى رسد. نمى خواهم ديگر خود را فريب دهم، نمى خواهم ديگر از تو دور شوم. خدايا گمنامم بميران، غريب وار خونم را بريز و پيكرم را ناشناخته بپذير.
عفو كردى و گناه كردم
پروردگارا دستم را بگير كه شيطان در كمين من است تا مرا به زمين بزند و نيز گناه با همه سنگينيش مرا تهديد مى كند. خدايا از تو پوزش مى طلبم. رحم كردى عصيان كردم. دعوتم كردى فرار كردم. عطا كردى خطا كردم. عفو كردى، گناه كردم. و اكنون دستم به سوى تو دراز است. دست مرا بگير و مرا به سوى خود فراخوان. ديوار دنيا بلند است از روى آن نمى توان گذشت از تو مى خواهم، دستم را بگيرى كه جز تو دستگيرى نيست.
اگر من به تو عشق نورزيدم اما مى دانم كه تو عاشق همه ی بندگانت هستى.
سرگرمی دنیا را نمی خواهم
خدايا نمى خواهم ديگر پيكر آغشته بخون دوستانم را ببينم. نمى خواهم خود را با دنيا سرگرم كنم. اگر قرار است عمرم چنانكه گذشت بگذرد ديگر از تو عمر نمى خواهم. كاش روياى شيرين ديشبم به حقيقت مى پيوست كه تو ارحم الراحمينى، الهى رضا برضائك. كه تو خيرخواه مومنينى. اى خداى من شرمم مى آيد كه رهبرم و مولايم امام حسين با آن مظلوميت و آن همه مصيبت جان بدهد و من كه غلام اويم در هواى خنك و غرق در دنيا در بستر راحت جان بدهم. خدايا سرى را كه قرار نباشد در راه دوست فدا شود همان به كه به سنگ ندامت كوبيده شود و جسمى را كه در راه دوست تكه تكه نشود، همان بِه كه زير خاك پشيمان پوشانده گردد. خدايا حرف زياد دارم، اما اينك مجالش نيست.
خيال مى كردم كه بهشت در انتظارم لحظه شمارى مى كند و با اين خيال از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيدم. هر لحظه منتظر ملاقات او بودم. هر وقت همسنگرى شهيد مى شد احساس مى كردم كه به قيامت و شهادت و ملاقات او نزديكتر شده ام. اما، اما الآن مى بينم كه همه خيال بود آنچه در انتظارم بود ظلمت و آتش بود و عمرم پوچ بود و هيچ. آنچه كه مى گويم نه نااميدى از رحمت خداست كه حقيقتى تلخ است از خداوند شرم دارم از گذشته مى ترسم و راه آينده را نمى بينم اما نمى توانم گريه ام را پنهان كنم. وقتى احساس مى كنم كه فردا مثل ديروز بايد بين من و او فاصله باشد بغض گلويم را مى فشارد و بالاخره او كه هميشه ناظر بوده قطرات لرزان و توأم با شرمساريم را مى بيند كه بر روى شنهاى داغ و معطر جبهه مى ريزد.
شعله هاى عشقم تا ستارگان
خدايا قلبم در فشار است روحم در قفس است دنيا و آسمان بر من تنگ شده است. خدايا روحم را بگير، جانم را بگير و به قول شهيد چمران (رحمه الله) عشقم را بگير نمى خواهم ديگر احساس كنم كه شعله هاى عشقم تا ستارگان مى رسد. نمى خواهم ديگر خود را فريب دهم، نمى خواهم ديگر از تو دور شوم. خدايا گمنامم بميران، غريب وار خونم را بريز و پيكرم را ناشناخته بپذير.
عفو كردى و گناه كردم
پروردگارا دستم را بگير كه شيطان در كمين من است تا مرا به زمين بزند و نيز گناه با همه سنگينيش مرا تهديد مى كند. خدايا از تو پوزش مى طلبم. رحم كردى عصيان كردم. دعوتم كردى فرار كردم. عطا كردى خطا كردم. عفو كردى، گناه كردم. و اكنون دستم به سوى تو دراز است. دست مرا بگير و مرا به سوى خود فراخوان. ديوار دنيا بلند است از روى آن نمى توان گذشت از تو مى خواهم، دستم را بگيرى كه جز تو دستگيرى نيست.
اگر من به تو عشق نورزيدم اما مى دانم كه تو عاشق همه ی بندگانت هستى.
سرگرمی دنیا را نمی خواهم
خدايا نمى خواهم ديگر پيكر آغشته بخون دوستانم را ببينم. نمى خواهم خود را با دنيا سرگرم كنم. اگر قرار است عمرم چنانكه گذشت بگذرد ديگر از تو عمر نمى خواهم. كاش روياى شيرين ديشبم به حقيقت مى پيوست كه تو ارحم الراحمينى، الهى رضا برضائك. كه تو خيرخواه مومنينى. اى خداى من شرمم مى آيد كه رهبرم و مولايم امام حسين با آن مظلوميت و آن همه مصيبت جان بدهد و من كه غلام اويم در هواى خنك و غرق در دنيا در بستر راحت جان بدهم. خدايا سرى را كه قرار نباشد در راه دوست فدا شود همان به كه به سنگ ندامت كوبيده شود و جسمى را كه در راه دوست تكه تكه نشود، همان بِه كه زير خاك پشيمان پوشانده گردد. خدايا حرف زياد دارم، اما اينك مجالش نيست.
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما