جبهه زیر تک پای حاجی
يکشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۰۰:۰۴
همرزم شهید حاج "منصور خادم صادق" در خاطره ای روایت می کند: نیروهای لشکر در سه محور عملیاتی فاو، شلمچه و جزیره مجنون مستقر بودند. وقتی برای سرکشی نیروها به فاو می رفتیم می دیدیم حاج منصور آنجاست...
به گزارش نوید شاهد فارس، شهید حاج "منصور خادم صادق" دوم فروردین سال 1341 در خانواده ای متدین و مذهبی در شیراز به دنیا آمد. تحصیلات خود را از 7 سالگی آغاز کرد و قبل از به پايان رساندن دوران متوسطه و در بحبوحه ی شروع جنگ تحميلي از ادامه ي تحصيل باز ماند و از طریق سپاه به عنوان پاسدار به جبهه اعزام شد.
"حاج خادم صادق" که در عمليات هاي مختلف شرکت کرده و گه گاه از نواحي مختلف بدن نيز مجروح شده بود در عمليات پاکسازي منطقه ي مين گذاري شده در جاده اي ام القصر پاي خود را از دست داد . پس از اتمام جنگ ازدواج کرد.
شهید حاج "منصور خادم صادق" سرانجام در یکم آبان ماه 1372 در حين انجام مأموريت به شهادت رسید.
متن خاطره:
نیروهای لشکر در سه محور عملیاتی فاو، شلمچه و جزیره مجنون مستقر بودند. وقتی برای سرکشی نیروها به فاو می رفتیم می دیدیم جاج منصور آنجاست. شلمچه می رفتیم می دیدیم حاجی آنجاست، جزیره می رفتیم باز ایشان را آنجا می دیدیم. برای سرکشی به نیروها از هر موقعیتی استفاده می کرد. حتی مواقعی که دور هم جمع بودیم می گفت: «اگر شما کاری ندارید، من یک سری به نیروهایم در خط بزنم و برگردم.»
حاجی پشت کار عجیبی داشت. اگر تصمیم می گرفت کاری را انجام دهد، یا نیاز می دید کاری باید انجام شود، تردید نمی کرد و سریع اقدام می کرد. گردان حاجی در منطقه عمومی آبادان مستقر بود. سرشب و موقع نماز او را در پادگان شهید دستغیب اهواز می دیدم، ناگهان چند ساعتی غیبش می زد و تا نیمه شب خبری از او نبود. بعد که می آمد می پرسیدم: «کجا رفتی؟»
برای سرکشی از نیروهایم به آبادان رفتم و آمدم.»
این در حالی بود که ایشان دیگر از نظر جسمی توانایی و قدرت یک فرد سالم را نداشت.
انتهای متن/
منبع: کتاب آرزوی فرمانده
متن خاطره:
نیروهای لشکر در سه محور عملیاتی فاو، شلمچه و جزیره مجنون مستقر بودند. وقتی برای سرکشی نیروها به فاو می رفتیم می دیدیم جاج منصور آنجاست. شلمچه می رفتیم می دیدیم حاجی آنجاست، جزیره می رفتیم باز ایشان را آنجا می دیدیم. برای سرکشی به نیروها از هر موقعیتی استفاده می کرد. حتی مواقعی که دور هم جمع بودیم می گفت: «اگر شما کاری ندارید، من یک سری به نیروهایم در خط بزنم و برگردم.»
حاجی پشت کار عجیبی داشت. اگر تصمیم می گرفت کاری را انجام دهد، یا نیاز می دید کاری باید انجام شود، تردید نمی کرد و سریع اقدام می کرد. گردان حاجی در منطقه عمومی آبادان مستقر بود. سرشب و موقع نماز او را در پادگان شهید دستغیب اهواز می دیدم، ناگهان چند ساعتی غیبش می زد و تا نیمه شب خبری از او نبود. بعد که می آمد می پرسیدم: «کجا رفتی؟»
برای سرکشی از نیروهایم به آبادان رفتم و آمدم.»
این در حالی بود که ایشان دیگر از نظر جسمی توانایی و قدرت یک فرد سالم را نداشت.
انتهای متن/
منبع: کتاب آرزوی فرمانده
نظر شما