جبهه ماهشهر، آبادان و گروه 38
شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۴۲
نوید شاهد - شهید "مجيد کرمی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بعد از نماز تنها در چادر نشسته بودم در فکر فردا بودم زيرا قرار بود با گروه 38 ادغام بشويم و به جبهه...» متن کامل خاطره روز نوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهید "مجيد کرمی" یکم مهرماه 1339 در فاصله 45 کيلومتري شهرستان نورآباد ممسني در روستاي جوزار جاويد دیده به جهان گشود.
7 ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت. پس از آن به علت فقر مادی از
تحصیل باز ماند. پس از یک سال برادر مجید از پادگان هفتکل در نزديکي اهواز
نامه ای برای خانواده ارسال کرد که نوشته بود، مجید را به مدرسه بفرستید خودم هزینه او را
متقبل می شوم. خرداد
سال 1358 موفق به اخذ مدرک دیپلم شد و آذر سال 1358 به خدمت سربازي در
ارتش رفت. او طبق يادداشت در دفترچه خاطراتش در جبهه های انديمشک ـ شوش ـ دزفول ـ دوسلق ـ شادگان ـ دارخوئين ـ فکه ـ دب حردان ـ نبرد اهواز سوسنگرد و محور جاده ماهشهر آبادان صادقانه و مردانه با دشمن مبارزه کرد تا اينکه با ياران همسنگرش در گروه خمپاره انداز 120 بر اثر شليک توپخانه صداميان همگي در سحرگاه روز 25 رمضان 1360 برابر با چهارم مرداد سال 1360 به شهادت رسید.
متن خاطره روزنوشت / باران سال 1350
شب 28دی ماه 1359 يادبودي از دوست عزيزم آقاي عبدلي بچه فسا. مورخه 29 دی ماه 1359 تلفن به جهرم زدم و با برادرم صحبت کردم. يادبودي از مورخه 30 دی ماه 1359 بعد از ظهر که کوه پنجي در چادر داشت مي خواند و در فکر عميقي فرو رفتم به علت رفتن دوستان عزيز . آقاي امامي ـ بهروزي ـ اسکندري ـ نصيري ـ دشاد ـ راست پيشه ـ علوي ـ آقاي رنجبر و بالاخره در غروب اين روز بي نهايت ناراحت بودم ولي چاره اي نيست بايد ساخت . غروب اسف انگيزي بود .
یکم بهمن 1359 در چادر با دوستان گروهي نشسته بوديم و کوه تيري داشت جهرمي مي خواند. باران سرسختي مي بارید. مثل باران هاي بهاري سال 1350 که در دم قنات بودم و پايم زخمي شد. بشير را کوله کردم و به خانه بردم . اي دنياي فاني و زودگذر که هيچ ارزشي نداري و تا چشم به هم بزني رد مي شوي. در ضمن به ياد محمد افتادم اي سربازي يادت بخير باشد.
اتاق 16 نفری
يادبودي از شب 22 بهمن 1359 در مسجد سربندر خيلي ناراحت بودم. در اتاق نزديک به 16 نفري بودیم که همه عرب بودند به جز منِ تنها. همين طور مثل مجسمه اي ساکت نشسته بودم و به فکر اين چند روز مرخصي گذشته ام فرو رفته بودم که به زودي گذشت. يادي از آقاي محمدي که قلمش دستم است و دارم مي نويسم . مورخه 14 بهمن 1359 ساعت 10 از شادگان حرکت کردم و ساعت 5 ربع کم به شيراز خونه کوه رسیدیم. صبح روز 15 جهرم رفتم. صبح روز 16 برگشتم. ظهر خانه سيد همزه با آباداني ها و بعد از ظهر نورآباد آمدم شب منزل يداله ـ بعد از ظهر روز 17 جوزار رفتم و تا ظهر روز 20 را در جوزار بودم و ساعت 8:30 روز 21 از نورآباد حرکت ساعت 6 غروب مسجد سربندر ساعت 8 شب شادگان.
در اين روز دوم اسفند 1359 در چادر با آقاي اکبري ـ حيدري نشسته بودم در ضمن در فکر تعويض بودم . يادبودي از مورخه 10بهمن 1359 که در چادر گروهي نشسته بودم با آقايان صالحي ـ کوه پنجي ـ تقي نژاد نشسته بوديم در فکر مرخصي بودم . يادبودي از مورخه 13 بهمن 1359 که در چادر گروهي با آقايان آهنکوب ـ نعيمي نشسته بودم و يادداشتها را نظاره مي کردم . والسلام
جبهه ماهشهر، آبادان و گروه 38
شب 9 اسفند بعد از نماز تنها در چادر نشسته بودم در فکر فردا بودم زيرا قرار بود با گروه 38 ادغام بشويم و به جبهه ماهشهر و آبادان بپيونديم. دو شب ديگر مانده به يکسال خدمت . در اين شب نگهبان بودم. در ضمن همان شب که اين يادبودي را مي نوشتم آقاي عباسي پهلويم در چادر جدول حل مي کرد . سه روز بعد با آقاي خياطي بچه قزوين در مورد مسائل اجتماعي زياد صحبت کرديم همراه با مسائل ديني. در روز 14 اسفند 1359 حرکت از اهواز به سوي شايگان آن طرف ماهشهر از توابع آبادان.
انتهای متن/شب 28دی ماه 1359 يادبودي از دوست عزيزم آقاي عبدلي بچه فسا. مورخه 29 دی ماه 1359 تلفن به جهرم زدم و با برادرم صحبت کردم. يادبودي از مورخه 30 دی ماه 1359 بعد از ظهر که کوه پنجي در چادر داشت مي خواند و در فکر عميقي فرو رفتم به علت رفتن دوستان عزيز . آقاي امامي ـ بهروزي ـ اسکندري ـ نصيري ـ دشاد ـ راست پيشه ـ علوي ـ آقاي رنجبر و بالاخره در غروب اين روز بي نهايت ناراحت بودم ولي چاره اي نيست بايد ساخت . غروب اسف انگيزي بود .
یکم بهمن 1359 در چادر با دوستان گروهي نشسته بوديم و کوه تيري داشت جهرمي مي خواند. باران سرسختي مي بارید. مثل باران هاي بهاري سال 1350 که در دم قنات بودم و پايم زخمي شد. بشير را کوله کردم و به خانه بردم . اي دنياي فاني و زودگذر که هيچ ارزشي نداري و تا چشم به هم بزني رد مي شوي. در ضمن به ياد محمد افتادم اي سربازي يادت بخير باشد.
اتاق 16 نفری
يادبودي از شب 22 بهمن 1359 در مسجد سربندر خيلي ناراحت بودم. در اتاق نزديک به 16 نفري بودیم که همه عرب بودند به جز منِ تنها. همين طور مثل مجسمه اي ساکت نشسته بودم و به فکر اين چند روز مرخصي گذشته ام فرو رفته بودم که به زودي گذشت. يادي از آقاي محمدي که قلمش دستم است و دارم مي نويسم . مورخه 14 بهمن 1359 ساعت 10 از شادگان حرکت کردم و ساعت 5 ربع کم به شيراز خونه کوه رسیدیم. صبح روز 15 جهرم رفتم. صبح روز 16 برگشتم. ظهر خانه سيد همزه با آباداني ها و بعد از ظهر نورآباد آمدم شب منزل يداله ـ بعد از ظهر روز 17 جوزار رفتم و تا ظهر روز 20 را در جوزار بودم و ساعت 8:30 روز 21 از نورآباد حرکت ساعت 6 غروب مسجد سربندر ساعت 8 شب شادگان.
در اين روز دوم اسفند 1359 در چادر با آقاي اکبري ـ حيدري نشسته بودم در ضمن در فکر تعويض بودم . يادبودي از مورخه 10بهمن 1359 که در چادر گروهي نشسته بودم با آقايان صالحي ـ کوه پنجي ـ تقي نژاد نشسته بوديم در فکر مرخصي بودم . يادبودي از مورخه 13 بهمن 1359 که در چادر گروهي با آقايان آهنکوب ـ نعيمي نشسته بودم و يادداشتها را نظاره مي کردم . والسلام
جبهه ماهشهر، آبادان و گروه 38
شب 9 اسفند بعد از نماز تنها در چادر نشسته بودم در فکر فردا بودم زيرا قرار بود با گروه 38 ادغام بشويم و به جبهه ماهشهر و آبادان بپيونديم. دو شب ديگر مانده به يکسال خدمت . در اين شب نگهبان بودم. در ضمن همان شب که اين يادبودي را مي نوشتم آقاي عباسي پهلويم در چادر جدول حل مي کرد . سه روز بعد با آقاي خياطي بچه قزوين در مورد مسائل اجتماعي زياد صحبت کرديم همراه با مسائل ديني. در روز 14 اسفند 1359 حرکت از اهواز به سوي شايگان آن طرف ماهشهر از توابع آبادان.
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما