الهام غیبی
دوشنبه, ۳۱ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۲۳:۴۳
نوید شاهد - همسر شهيد "برفي رياستي" در خاطره ای می گوید: ساعت دوازده شب بود و همه خوابیده بودیم که ناگهان شهید هراسان و مضطرب از خواب بلند شد و مرا صدا زد و گفت: «فردا صبح می خواهم به جبهه بروم.» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "برفي رياستي" دهم فروردین ماه 1328 در خانواده اي مذهبي و متدين در شهرستان فيروزآباد ديده به جهان گشود. از همان اوايل کودکي عشق به قرآن و نماز او را بر اين وا داشت تا مساجد را از قدوم خود پر کند . چهره اي نوراني و مهربان داشت . لبخند از روي لبهايش هيچ گاه محو نمي شد . زماني که ازدواج کرد شغل رانندگي را برگزيد .
زماني که انقلاب اسلامي به اوج خود رسيد از جمله کساني بودند که در راهپيمايي ها و تظاهرات ها حضور چشمگيري داشتند. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام در28 فروردین 1367 به شهادت رسید.
متن خاطره:
همسر شهید در خاطره ای می گوید: ساعت دوازده شب بود و همه خوابیده بودیم که ناگهان شهید هراسان و مضطرب از خواب بلند شد و مرا صدا زد و گفت: «فردا صبح می خواهم به
جبهه بروم.»
من
از این تصمیم ناگهانی او به شدت تعجب کرده بودم و شهید عزیز مرتب تکرار می
کرد که: «من حتما فردا برای ثبت نام میروم.» بعد او تک تک بچه ها را بیدار
کرد و با آنها نیز از این سفر غیر منتظره، صحبت کرد. انگار خوابی دیده بود
که به او الهام می کرد، نشستن جایز نیست و باید راهی شد. و البته آن خواب
را هیچ گاه و برای هیچ کس بازگو نکرد.
شهید ریاستی تا صبح بیدار بود و فردا صبح زود به همراه دخترم خدیجه،
راهی شیراز شد تا به قافله ی نور بپیوندد.
خدیجه
می گوید: «وقتی که عازم رفتن شدیم، چهره اش به طرز غریبی تغییر کرده و
حالات و رفتار و نگاهش کاملا عوض شده بود، من آثار شهادت را در وجودش
مشاهده می کردم و روحیه اش نیز نسبت به روز قبل دگرگون شده بود. توی ماشین
هم یکریز اشک می ریخت و نمی توانست جلوی چشمه ی اشک های خود را بگیرد.
او
پس از ثبت نام، در حالی که همه ی وجودش را شوق دیدار معبود پر کرده بود،
به سوی میعادگاه خویش روانه شد تا ره صد ساله را یک شبه بپیماید.
از
لحظه ی تصمیم گرفتن او تا شهادت، شانزده روز بیشتر طول نکشید و او واله و
مجنون به سوی خدا پرواز کرد تا دعوت او را لبیک گفته باشد.
پس از
دریافت خبر شهادت او، اول شکر و حمد و سپاس خداوندی را به جا آوردیم؛ چون
می دانستیم که خدا او را دوست داشته و خود، دعوتش کرده است.
انتهای متن/
منبع: کتاب یک سبد گل سرخ نظر شما