اعزام واحد خمپاره تیپ امام سجاد به جبهه / خاطره خود نوشت شهید "غلامعلی حقیقی"«1»
چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۱۴
نوید شاهد - شهید "غلامعلی حقیقی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «ساعت 4 بعد از ظهر به مقر تيپ برگشتيم. همين اينکه به مقر تيپ رسيديم يکي از برادران گفت چند تن از برادران خمپاره را فرستادند به واحد آموزشی تيپ امام سجاد که آنجا با گردان ها به جبهه بروندو...» متن خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهید "غلامعلی حقیقی" سیزدهم
فروردین سال 1341 در شهر خشت شهرستان کازرون دیده به جهان گشود. پدرش
فروشنده بود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا مقطع سوم
متوسطه در رشته انسانی گذراند. با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان پاسدار به جبهه
رفت. وی سرانجام یازدهم آبان ماه 1361 با سمت آر پی جی زن در عین خوش به
شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای امامزاده علی زادگاهش به خاک سپرده
شد.
متن خاطره روز نوشت: شناخت انواع مواد منفجره
بسمه
تعالی / پنجشنبه مورخه 29 مهر ماه 1361صبح نماز را به جماعت خوانديم و بعد
از آن زيارت عاشورا قرائت شد. سپس به واحد خمپاره مراجعه کردم و راجع به
مسائل که در واحد خمپاره می گذراند و اجرا می کرد سئوال هايی شده مواردی
مورد کسب و تجربه شد. يک شناختن انواع مواد منفجره و خرج های خمپاره و
گلوله های خمپاره و جا به جا کردن گلوله ها خمپاره که به چه طريقی بايد به
کار رود.
تيپ امام سجاد (ع) واحد خمپاره
دوم
طريقه اينکه يک واحد که بخواهد جا به جا شود بايد چه مواردی در موقع حرکت
انجام دهد. سپس از سايت چهار به طرف سرزمين های آزاد شده موسيان و ديگر
روستاهای آزاد شده ميهن اسلاميمان که بالاخره به مقری که برايمان گرفته
بودند (دشت عباس) بود آمديم. آنگاه که از ماشين پياده شديم از طرف مسئول
خمپاره کليه برادران که واحد خمپاره بودند را به خط کرد و خير مقدم گفت. او
هر چند نفر را مسئول کاری کرد. اين را هم اضافه کنم اين چند روز که ما از
تيپ فاطمه زهرا آمده ايم تيپ امام سجاد (ع) واحد خمپاره هيچ چيز در اختيار
ما نگذاشته اند و آموزش خمپاره های 120 هم نشان ما ندادند. در همين روز فوق
گردان 965 که تعدادی از برادران خشتی از جمله برادر يدالله حقيقی - جوشن -
رجب زاده - عيدی پور - گلابی - خسروانی - بحرينی- و ديگر برادران بودند به
جبهه دشت عباس آمده بودند من آن ها را ملاقات کردم.
مرخصی در اندیمشک
روز
جمعه مورخه 30 مهر ماه 1367 صبح از ساعت 7 از مقر تيپ امام سجاد که واقع
در عين خوش می باشد مرخصی گرفتيم و به شهر انديمشک رفتيم و چون نماز جمعه
در آن شهر نبود ما مقداری در آن شهر گشتيم و سپس به گرمابه رفتيم. سپس
ناهار را در يک چلوکبابی صرف کرديم. بعد از آن رفتيم به يکی از مساجد آن
شهر نماز را خوانديم و عصر ساعت 3 از آن شهر حرکت کرديم و به مقر تيپ
برگشتيم.
روز شنبه مورخه 1 آبان ماه 1361 صبح ساعت 8 برادر
سجاد رضايی را ديديم و چون آن می خواست به اهواز برود من همراه آن رفتم و
سر راه به سايت چهار رفتيم و سپس به اهواز رفتيم و ساعت 12 ظهر به اهواز
رسيديم و من در سر فلکه ساعت پياده شدم و به پايگاه باهنر رفتم و آنجا دو
تن از برادران خشتی از جمله يوسفی - آزادی را ديدم و نماز ظهر و عصر را به
جماعت در پايگاه باهنر خوانديم و نماز را در همان پايگاه صرف کردم و چون
برادر رضايي قولی داده بود ساعت 6 عصر به پايگاه رفتیم و من در همان جا
منتظر ماندم، چون دو تن از برادران روحانی به آنجا آمده بودند من پهلوی
آنها رفتم و راجع به جبهه و خاطرات جبهه صحبت کرديم.
زاغه مهماتی
خلاصه
نماز مغرب و عشا را به جماعت خوانديم و برادر نيامد. شام را هم صرف کرديم
بعد برادران بسيجی را جمع کرديم و سينه زني را شروع کرديم و بعد برادر
آزادی من را خبر داد که دوست آمده خلاصه ساعت 8 شب من پايگاه را به مقصد
سايت چهار ترک کردم. روز يکشنبه دوم آبان ماه 1361 که شب در سايت چهار
بوديم صبح به واحد موتوری رفتيم و با ايفا به واحد تجهيزات رفتيم و آنجا به
اندازه يک گردان وسايل مورد نياز رزمندگان بار کرديم و پس از آن به اسلحه
خانه رفتيم و آنجا به خاطر مهمات زدن به زاغه مهماتی رفتيم و آنجا ديديم که
يک زاغه بزرگ است و از يکی از برادران سئوال کرديم اين ها مال کی است گفت
چند روز پيش برادران آمدند و گفتند که يک زاغه بزرگ مهمات غنيمتی مال
مزدوران عراق می باشد بعد که نگاه کرديم ديديدم تا مهمات 106 آر پی جی هفت 7
توپ 130 و 150 است و تعداد زياد مهمات آر پی جی با همکاری برادران بار
کرديم و آورديم به مقر تيپ واقع در عين خوش.
مقر عين خوش
روز پنج شنبه مورخه سوم آبان ماه 1361 صبح سر صبحگاه شرکت کردم و برادر
کريمي مسئول خمپاره گفت که برادران تمام وسايل هايشان و چادرشان را جمع
آوري کنند . سپس کليه برادران همه چيزها که داشتند جمع آوري کردند و از مقر
عين خوش 4 کيلومتري عقب تر رفتيم بخاطر اينکه توپ دور برد مزدوران بعثي
آنجا را مي کوبند و شب حمله ممکن زياد اين مقر را بکوبند ما به کمک برادران
بسيجي و اکثر بچه های ديلمي و گناوه بودن چادر جمع کرديم و سوار تويوتا
کرديم و برديم و در مقر جديد چادر را برپا کرديم ساعت 11 صبح بود که خودم
با برادران سيد حسن احمد پور - محمد تقي صفري - سيد محمود نبي را در مقر
تيپ جديد به انديمشک رفتيم. از مقر تيپ که حرکت تا انديمشک سوار پنج ماشين
شديم تا رسيديم. سپس نماز را در هتل رستم انديمشک صرف کرديم و بعد از آن به
گرمابه رفتيم و حمام کرديم.
اعزام واحد خمپاره تیپ امام سجاد به جبهه
ساعت
4 بعد از ظهر به مقر تيپ برگشتيم. همين اينکه به مقر تيپ رسيديم يکي از
برادران گفت چند تن از برادران خمپاره را فرستادند به واحد آموزشی تيپ امام
سجاد که آنجا با گردان ها به جبهه بروند. نماز مغرب را با جماعت خواندم.
يکي از برادران در بلندگو صداي من زد رفتم تا يکي از برادران آمده اند که
ما هم برويم به واحد آموزشي و شب ساعت 7 از مقر تيپ به واحد آموزشي آمديم
بعد از اين جريان من به دنبال برادارن خشتي که در واحد آموزشي در چادرها
بودند گشتم و در يکي از چادر بوديم که کليه برادران در آن چادر هستند و با
آنها ملاقات کردم. بعد با برادران سينه زني و نوحه خواني را اجرا کرديم و
حس خيلي خوبي همه برادران بخاطر حمله آماده بودند. همه با اسلحه و مهمات
آماده بودند با شور و شوق فراوان و با روحيه عالي شب با کليه وسايل آماده
بودند و خوابيدند و ساعت 11 شب بود که مزدوران بعثي اطراف چادرها را بستند
به کاتوشا و توپ خلاصه تا صبح صداي توپ ها به گوش مي رسيد و ما هم همه گوش
مي کرديم و برادران با هيجاني که به امام حسين داشتند و خنده و شوق شهادت
بر لبشان داشتند.
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس نظر شما