خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (15)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « با يکی از نيروهای چمران رفتيم شناسائی در دهکده آل بقری. وقتی به دهکده رسيديم وارد کانالی شديم. کانال عميق بود و تا گردن می پوشاندو...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.

یک روز همراه با نیرو های چمران

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "نصرالله ايمانی" یکم فروردین سال 1337 در خانواده ای روحانی در کازرون دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و پس از گذراندن دوران تحصیلی موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. سال 1356 به سربازی رفت و در پادگان هشتگل اهواز مشغول به خدمت شد. با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و سرانجام 20 اردیبهشت سال 1362 در اثر اصابت خمپاره‌ به شهادت رسيد.

متن خاطره: خيابان عامری
فردا صبح با کاظم فتاحی آمديم اهواز و مستقيماً رفتيم بيمارستان سپاه در خيابان عامری در لحظه ورود به سالن خود سيد محمد جواد ما را ديد بعد از احوالپرسی گفت: که همين روزها به کازرون می روم بچه ها را نگهداری کنيد و صورت سلاح ها را برداريد تا ان شاءالله باز خدمت برسيم يک نهج البلاغه هم از سوسنگرد برايش برده بودم. بعد کاظم ژاکتی که پوشيده بود به ديده ور داد و لباس های زيادی او را گرفت و بعد برای ناهار رفتيم به سلف سرويس هر کاری کرديم کاظم غذا نمی خورد با اينکه غذا رمان جنگ بود و خيلی هم اعيانی نبود ولی کاظم می گفت: اين طاغوتی است بالاخره برگشتيم سوسنگرد.

پل شناسائی
روز بعد با تعدادی از گروه رفتيم آزمايش پرتاب دراگون. اولين دراگون را در 50 متری خودشان زمين زدند دومی و سومی هم به همين ترتيب، معلوم بود که گروه پايدار نيست. همان روز مسئوليت را به يک برادر روحانی بنام تقوی واگذار کردم. عصر رفتيم طرف پل شناسائی در قسمت ابوجلالی شمالی عراقی ها در منتهی اليه سوسنگرد و پشت آخرين خانه سنگر داشتند. پل در کار نبود مجبور بوديم با قايق به آن طرف برويم. بعد در پيچ و خم های کوچه ها عبور می کرديم. درست مثل پارتيزانی رديف های آخر خيلی احتياط داشت.

دشمن در استتار
رفتيم طرف جنگل از ميان بوته های سبز و بلند و خميده راه می رفتيم به رديف دوم خانه ها از آخر رسيديم. از لبه ديوارهای خراب شده نگاهی به سمت دشمن کرديم. نفرات مشخص بودند. آنتن بی سيم های کوچک هم از دور پيدا بود که لبه سنگر گذاشته بودند. هيچ باورم نمی شد که اين نيروهای عراقی است می خواستيم آنها را بزنيم ولی موافقت نشد. بعد رفتيم در راه پله يکی از خانه ها و جبهه عراق را ديد زديم تانک ها پيدا بودند و مرتب در ميان بوته ها استتار می شدند. اگر قرار بود که ما دراگون بزنيم حتما ً می بايستی از روی پشت بام باشد و الا از جای ديگر نمی شد چرا که تانکها تماماً در سنگر بودند و فقط کمی از جلوی آن ها پيدا بودند چيزی عايد نشد. برگشتيم سوسنگرد به مقر که در سپاه پاسداران بود. فردا صبح اول وقت رفتيم با تقوی در اطاق فرماندهی پيش قاسم گفتيم که ما به مالکيه می رويم و آنجا مقداری شناسائی می کنيم.

یک  روز همراه با نیرو های چمران
محمود دهقان دراگون به گردن انداخت خيراله هم آر پی جی برداشت. تقوی هم دوربين و دراگون و من هم با اکبر ژ 3 راه افتاديم وقتی به ماليکه رسيديم من با تقوی رفتيم پيش بچه های چمران که در عرض رودخانه سنگر داشتند. آنجا با يکی از نيروهای چمران رفتيم شناسائی در دهکده آل بقری. وقتی به دهکده رسيديم وارد کانالی شديم. کانال عميق بود و تا گردن می پوشاند. از کانال آمديم تا لبه سيل بند رودخانه که ديده بانی کنيم، عراقی ها درست آن طرف رود بودند اول از همه برادر نيروی نامنظم رفت جلو، عراقی ها ما را ديدند کاری به روز ما آوردند که هرگز در خواب نميديدم. شروع کردند به زدن خمپاره 60و 120 و 80 نمی شد حتی يک قدم هم برداريم، تمام ده را زير آتش گرفتند. بلافاصله سيل بند يک سنگر بود به صورت گود مانند، سقف هم نداشت آنجا رفتيم تا بعداً توانستيم فرار کنيم در اين مدت اين اولين بار بود که در شناسائی چنين اتفاقی برايم رخ داده بود.

 

انتهای متن/

منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده