خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (39)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بعد از حمام در ميان راه چون هوا تاريک بود احمد داخل جوی آب کثيف افتاد. الان هم در اتاق نشسته ام و دارم بر آينده ای فکر می کنم که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.

بستان زندگيم خزان است يا بهار

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "نصرالله ايمانی" یکم فروردین سال 1337 در خانواده ای روحانی در کازرون دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و پس از گذراندن دوران تحصیلی موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. سال 1356 به سربازی رفت و در پادگان هشتگل اهواز مشغول به خدمت شد. با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و سرانجام 20 اردیبهشت سال 1362 در اثر اصابت خمپاره‌ به شهادت رسيد.


متن خاطره خودنوشت: در راه سوسنگرد
روانه سوسنگرد شديم ساعت 20:30 دقيقه رسيديم سوسنگرد بلافاصله آمديم بستان. قصد داشتم قاسمی را پيدا کنم تا از وضع حمله با خبر شوم، چون اخبار را از کسی قبول نمی کردم آمديم بستان، علی پيروزی و عبداله را ديدم. پس از روبوسی با هم رفتيم سراغ قاسمی، در نزديک مقر توپخانه برايم نقشه کشيد. از وضع موجود صحبت کرد و قرار شد که فردا با هم به سعيديه برويم.

تيپ زنجان

برای شناسائی پس از چندی صحبت در موارد ديگر آمديم سوسنگرد. قرار شد که شب دعای توسل بخوانيم بعد از انجام نماز نشستم برای پرويز ميرزائی نامه بنويسم تا رحيم به اهواز ببرد دو نفر آمدند گفتند برادر سياسی ايدئولوژی تيپ زنجان کجاست؟ آدرس طوری بود که بلد نمی کردند هوا هم زياد تاريک و بارانی بود با ماشين آن ها را رساندم وقتی آمدم بچه ها خواب بودند ما هم رفتيم حمام، با برادران «غلام و عليرضا صفائی، ديده ور، رحيم اسماعيلی و احمد کفاش»

بستان زندگيم خزان است يا بهار

بعد از حمام در ميان راه چون هوا تاريک بود احمد داخل جوی آب کثيف افتاد. الان هم در اتاق نشسته ام و دارم بر آينده ای فکر می کنم که بر بستان زندگيم خزان روی می آورد يا بهار.

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده