خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (40)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « قرار بود که به تنگ چذابه بروم وليکن جهت ساختن پل با اکبر دهقان رفتم بستان پيش سرگرد خزائمی تا برنامه انتقال صفحه ی آهن به سوسنگرد که جهت...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.

بستان و دعای کمیل آهنگران

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "نصرالله ايمانی" یکم فروردین سال 1337 در خانواده ای روحانی در کازرون دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و پس از گذراندن دوران تحصیلی موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. سال 1356 به سربازی رفت و در پادگان هشتگل اهواز مشغول به خدمت شد. با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و سرانجام 20 اردیبهشت سال 1362 در اثر اصابت خمپاره‌ به شهادت رسيد.

متن خاطره خودنوشت: حمله ی عراق
5اسفند 1360 با حسن کريم زاده، عباس دنياديده و اکبر دهقان در موضع توپخانه از تهران به بستان رفتيم. يک پمپ و مقداری ميوه هم برای سرهنگ برديم. در اتاقی که در روستای رميم بود نشستيم آنجا مقر فرماندهی بود فضای روستا پوشيده از درختان خرما بود و خيلی هم با صفا. مدتی نشستيم جلسه مشترک سياسی ايدئولوژی گردان با ارشد سربازان بود.

نوای دعای فرج
بعد از اتمام جلسه دعای فرج امام زمان خوانديم. آن ها رفتند و ما شام را با سرهنگ قاسمی، سرگرد خزائمی و يک سرگرد ديگر خورديم و از وسائل جنگی صحبت هائی شد. نامه از ستاد تيپ برای سرهنگ آمد وضعيت دشمن را قيد کرده بود وجود سه تيپ در تنگه چذابه يک لشکر در جنوب نيسان، 1200 خودرو، تانک و نفربر و حدود 2000 خودرو چرخدار در سر تا سر منطقه، احتمال حمله عراق به تنگ بعيد نيست بعد شام خورديم و برگشتيم بستان.

بستان و دعای کمیل آهنگران
ششم اسفند 1360 قرار بود که به تنگ چذابه بروم وليکن جهت ساختن پل با اکبر دهقان رفتم بستان پيش سرگرد خزائمی تا برنامه انتقال صفحه ی آهن به سوسنگرد که جهت پل پيدا کرده بوديم بدهد. در مقر گردان نشستيم بعد از صرف چای خزائمی آمد و با هم و چند سرباز گل های روی صفحه آهنی را عقب زديم. عکس گرفتيم و بعد برگشتيم. شب به بستان رفتيم برای دعاي کميل، آهنگران آمده بود.

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده