گفت‌وگو با پدر شهید مدافع حرم در سالروز تولد وی
سه‌شنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۲۶
هم‌زمان با روز پدر و سالروز تولد شهید مدافع حرم «عسکر زمانی» به سراغ پدر این شهید بزرگوار می‌رویم. «جانقلی زمانی» یکی از جانبازان دوران دفاع مقدس است. او 40 سال پیش، لباس رزم به تن کرده و راهی جبهه جنگ می‌شود و در راه دفاع از وطن، یک پای خویش را از دست می‌دهد. این پدر بزرگوار اکنون پس از گذشت 6 سال فراغ جگرگوشه‌ی خود، از روزهای شیرین تولد فرزند روایت می‌کند.

نوید شاهد فارس، نوری از آسمان برای روشنیِ مسیر من و تو آمده بود. آمدنش به دنیا، پیامِ شروعِ سر زندگی بود. ماندنش موجب شد تا خلاء لحظه‌های بی خدا بودنمان پُر شود. خود نیز گفت «من آن نوری هستم که از خورشیدِ درخشان ساطع و از لابه لای ابرها عبور کرده و به زمین رسیده است. من آن ترکش انفجارم که زمین و زمان را پشت سر گذاشته و به جمعی رسیده و آن‌ها را متحول کرده است. من آن گل از گل‌های بهارم که می‌درخشد و کسی او را نمی‌شناسد و نباید بشناسد. من آن زنبور عسلم که در به در دنبال این است که روزنه‌ای که به او سپرده شده را پر کند...» آری این سخنان شیوای یک مدافع 22 ساله است که 5 روز قبل از آسمانی شدنش به نگارش درآمده است. او به دنبال پُر کردن روزنه‌های وجود من و توست. او عاشقی گمنام بود که همچنان نسیم وجودش در حال وزیدن است. 

پدری که پایش را جا گذاشت، پسری که شهید مدافع حرم شد

به مناسبت روز پدر و سالروز تولد شهید مدافع حرم «عسکر زمانی» به سراغ پدر این شهید بزرگوار می‌رویم. «جانقلی زمانی» یکی از جانبازان دوران دفاع مقدس است. او 40 سال پیش، لباس رزم به تن کرده و راهی جبهه جنگ می‌شود و در راه دفاع از وطن، یک پای خویش را از دست می‌دهد. او از پای ننشست و فرزندی برومند با روحیه ای ایثارگری پرورش داد و از او جنگجوی مدافع عقیله ی بنی‌هاشم ساخت. این پدر بزرگوار اکنون پس از گذشت 6 سال فراغ جگرگوشه خود روزهای شیرین تولد فرزند را روایت می‌کند.

بیشتر بخوانید: نوای دلنشین لالایی یک شهید که ماندگار شد

پدری جانباز، پسری مدافع

جانباز 45 درصد جانقلی زمانی در ابتدای گفتگو با خبرنگار نوید شاهد از روزهای اعزام و مجروحیت خود روایت کرد و اظهار داشت: با آغاز جنگ تحمیلی در سال ۱۳۵۹ داوطلبانه با چند نفر از دوستان عازم جبهه جنگ شدیم. ابتدا به شیراز رفتیم و پس از چند روز به کرمانشاه اعزام و در پادگان ابوذر مستقر شدیم و به مصاف دشمن بعثی رفتیم.

اردیبهشت سال ۱۳۶۰ عملیات بازی دراز در محور سر پل ذهاب به صورت نیمه گسترده انجام شد. در آن حمله چندین قلعه را فتح و تعداد زیادی از بعثی ها را اسیر کردیم. من مسئول گروه بودم. موقع برگشت، دشمن خمپاره‌های متعددی را شلیک کرد. تمام گروه به فرمانم نشستند پس از آن بلند شدیم و حرکت کردیم. مسیری را رفتیم ولی غافل از اینکه منطقه مین‌گذاری شده است. پایم روی مین رفت و همین امر موجب قطعِ یکی از پاهایم شد.

پدری که پایش را جا گذاشت، پسری که شهید مدافع حرم شد

سحر ماه مبارک رمضان و تولد عسکر

این جانباز دلاور در ادامه از روزهای شیرین تولد پسرش روایت کرد و گفت: 25 بهمن سال 1372 در سحرگاه ماه مبارک رمضان خداوند فرزند پسری را به ما عطا کرد. نام او را عسکر گذاشتیم. عسکر را همانند دیگر فرزندانم دوست داشتم. از کودکی فرزندانم را با محیط مسجد و هیئت آشنا کردم تا در راه خدا قدم بردارند. 7 ساله که شد او را به مدرسه روستا فرستادم. عسکر پسری مهربان و دوست داشتنی بود. دوران ابتدایی را با نمرات عالی پشت سر گذاشت.

روستای ما فقط دبستان را داشت. عسکر دانش آموز زبده و زرنگی بود و ما مجبور بودیم او را برای ارتقاء تحصیلی به شهری دیگر بفرستیم. دوران راهنمایی را در مدرسه شبانه روزی شهرستان گچساران و اول متوسطه را در شبانه روزی سردشت دشمن زیاری ممسنی و دوره دوم متوسطه را در یکی از مدارس شیراز نزد برادرش که نظامی بود گذراند. پس از دوران تحصیلی نوبت به سربازی شد که عسکر بی‌درنگ و غیبت به خدمت سربازی در پادگان 07 کازرون مشغول آموزش شد.

متنی از یک شهید، دلِ عسکر را لرزاند

وی در ادامه روایت کرد: عسکر از دوران کودکی اهل نماز و حلال و حرام بود. همیشه بعد از نماز صبح دعای عهد میخواند و به خواندن زیارت عاشورا تقید داشت. او اهل نماز شب و نماز اول وقت بود. یک‌روز در باغی مشغول به کار بودم. عسکر به کمکم آمد، لحظه اذان ظهر شد. گفت: برویم و نماز بخوانیم. گفتم نیم ساعت دیگر کارمان تمام می شود، گفت: نه پدر جان، اول نماز و بعد ادامه کار.

این نکته در دفتر خاطراتش مشهود است. او در سن 18 سالگی در گوشه ای از دفتر خود می نویسد: «من در این روزها به حقایقی از زندگی خود عیناً پی برده‌ام که هم جای خوشحالی دارد و هم جای نگرانی. خوشحالی من به این خاطر است که به خودم پی‌برده‌ام که خدا را آن چنان که توان دارم عبادت نمی‌کنم و اما نگرانی این است که اگر بخواهد عبادتم به خواندن همین نمازهای یومیه مختوم شود واقعاً در خسرانی قرار دارم که شایسته‌ی یک انسان نیست. به تازگی مطلبی خواندم که به این شرح است. دفترچه یادداشت یک شهید شانزده ساله که در جریان تفحص پیکر شهدا پیدا شد. گناهان هر روزش را در آن یادداشت کرده بود. گناهان یک روز او عبادت بود از: «سجده نماز ظهر طولانی نبود. زیاد خندیدم. هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد.» من دیروز وقتی این مطلب را خواندم اشک در چشمانم حلقه زد و من به گناهان خود بیش‌تر پی بردم که چقدر گناهان بزرگی دارم. از گناهان من که شاید اصلی‌ترین گناه من همین است، این است که بیش‌تر وقت خود را به بطالت می‌گذرانم.»

پدری که پایش را جا گذاشت، پسری که شهید مدافع حرم شد

بازیکن تیم فجر سپاسی شیراز

جانقلی زمانی با اشاره به اینکه عسکر ورزشکار بود گفت: عسکر ورزشکار بود. او یک سال بازیکن تیم فوتبال فجر سپاسی بود. گاهی هم والیبال بازی می کرد. یک روز با دوستانش قرار مسابقه والیبال گذاشت. همه جمع شدند و مسابقه را شروع کردند؛ در شور بازی یکی از دوستانش حرف نامناسبی زد. عسکر به شدت عصبانی شد. هیچ‌کس تا آن زمان عصبانیت عسکر را ندیده بود. عسکر خطاب به آنها می‌گوید: ورزش جای بحث و دعوا نیست. اگر حرف نامناسبی شنیدم، بازی را ترک خواهم کرد.

ماجرای کفش کهنه| انفاق و دست بخیری در سیره عسکر

پدر شهید در ادامه روایت کرد: عسکر کفش کهنه ای داشت با اصرار ما به بازار رفت و کفش تازه ای خرید. پس از مدتی دیدم که همان کفش کهنه را به پا دارد. پرسیدم: بابا کفش های تازه ای که خریدی چه شدند؟ لبخند زد و جوابی نداد. پس از شهادتش پسر برادرم که با عسکر در یک پادگان بودند نقل آن کفش گفت: «مدتی بود که عسکر لنگان لنگان راه می رفت به او گفتم چرا اینطوری راه می ری؟ چیزی نگفت. خیلی اصرار کردم تا اینکه کفش هایش را از پا درآورد. پاهایش تاول زده بود. به او خیلی اصرار کردم که حتما به بازار برو و یک جفت کفش خوب بخر. پس از اصرارهایم به بازار رفت و یک جفت کفش خرید. وقتی پوشید خندید و گفت: چقدر راحت شدم. و از من تشکر کرد که باعث شدم او را متقاعد کنم که کفش بخرد. پس از چند روز به مرخصی آمد.

در راه برگشت از مرخصی دیدم همان کفش های قدیمی را به پا کرده است. با تعجب پرسیدم: این کفش ها چیه؟! با خنده گفت: چیه مگه کفش پوشیدم. خیلی اصرار کردم که کفشت را چکار کرده‌ای؟ عسکر مرا قسم داد که هیچ‌وقت برای هیچ کس این مورد را بازگو نکن. و در ادامه گفت: کفش های نو را به پا کردم و به سراغ دوستان رفتم. در مسیر تعدادی از افراد محل را دیدم. در حال احوالپرسی بودم که متوجه یکی از بچه ها شدم که به کفشم خیره شده، با خود گفتم مبادا این کفش موجب شده که به آن‌ها فخر بفروشم و نسبت به آنها ارجعیت دارم. از تمام وجود ناراحت بودم. به خانه که رسیدم کفش‌ها را درآوردم و آن‌ها را تمیز کردم و در یک پلاستیک گذاشتم. شب به منزل فرد مورد نظر رفتم و آن کفش را به او هدیه دادم. این کفش درست است که مرا اذیت می کند ولی روحم را آزار نمی دهد. من با این کفش می سازم.»

پدری که پایش را جا گذاشت، پسری که شهید مدافع حرم شد

ارزش و مقام شخص، به نوع لباس نیست

وی از انفاق عسکر روایت کرد و گفت: حدود 5 سالی می‌شد که عسکر، شلوار کهنه‌ای را می‌پوشید. به او گفتم: عسکر جان این شلوار رنگش پریده و کهنه شده است تو یک فرد سپاهی هستی و آبرو داری، دیگر این شلوار را نپوش. عسکر گفت: چه زشتی دارد، آبرو، ارزش و مقام شخص به لباس پوشیدن آن فرد نیست. درست است که شلوارم کهنه و رنگ پریده است ولی پاره نیست و مرتب است. با اصرار ما شلوار خرید و آن شلوار هم چند روزی بیشتر پای عسکر نبود. پس از چند روز دیدم همان شلوار کهنه را پوشیده است. بعدها متوجه شدیم که آن شلوار را به یکی از اهالی محل داده که شلوار نداشته است.

اکنون آن شلوار و کفش کهنه را یادگاری در نزد خودم نگه‌ داشته‌ام. این عزیزترین یادگاری از فرزند شهیدم است. هرگاه به آن نگاه می کنم یادم به انفاق های عسگر می‌افتد.

پدری که پایش را جا گذاشت، پسری که شهید مدافع حرم شد

سرکشی یک شهید از خانواده شهدا

این پدر بزرگوار از ارادت شهید زمانی به خانواده شهدا روایت کرد و گفت: هر زمان که به روستا می‌آمد، اول بر سر مزار شهدای گمنام می‌رفت و پس از عرض ارادت به این شهدای عزیز به خانه می‌آمد. او علاقه شدید به خانواده شهدا داشت. یاد دارم در یک زمان که عسکر ۳۰۰ تومان در حساب داشت، برای خرید میوه به مغازه رفت. نزدیک به ۲۳۵ هزار تومان میوه خرید و به خانه آمد. آ‌ن‌ها را بسته بندی کرد و سپس به منزل شهدایی که در اطراف روستا بود رفت. در آن بین، به خانه پدر شهیدی می رود. در آن خانه باز بوده ولی هرچه عسکر در می زند کسی درب را باز نمی کند. عسکر وارد خانه می شود و می‌بیند که پدر شهید خواب است. نزدیک به ۴۰ دقیقه در منزل پدر شهید می‌نشیند و نمی‌گذارد که کسی او را بیدار کند. پس از آن مدت پدر شهید بیدار می شود. از حضور عسکر بی‌نهایت خوشحال می‌شود و می گوید: چرا مرا بیدار نکردید. عسکر هم در جواب می‌گوید: ما که کاری نکردیم فقط نشستیم... او در تمام مرخصی هایش به منزل شهدا می‌رفت.

نماز اول وقت در سیره شهید زمانی

وی افزود: یک روز قرار گذاشتیم، خانوادگی جهت تفریح به رودخانه‌ای که در نزدیکی‌های نورآباد است برویم. یکی از بچه‌ها برایش کاری پیش آمد و نزدیکی‌های اذان بود که او به جمع ما پیوست. همان لحظه وسایل‌ها را برداشتیم تا حرکت کنیم ولی متوجه شدیم که عسکر در جمع ما نیست. به تلفنش زنگ زدیم. گفتیم: کجایی می‌خواهیم حرکت کنیم. او گفت: الان وقت نماز است. گفتیم: دیر می‌شود بیا برویم. گفت: نماز می‌خوانیم و پس از آن حرکت می‌کنیم اکنون کمی به خاطر خدا معطل شوید.

پدری که پایش را جا گذاشت، پسری که شهید مدافع حرم شد

کتاب، هدیه‌ی زیبای عسکر به جوانان محل

جانقلی زمانی ادامه داد: عسکر در منزل ما یک کتابخانه کوچکی راه‌اندازی کرده بود. این کتاب‌ها را به پسر‌هایی که سر کوچه می‌نشستند می‌داد تا از این طریق آن‌ها به راه بد کشیده نشوند و به آن‌ها می‌گفت: حیف است که وقت‌تان را سر کوچه بیهوده بگذرانید. هدف او ایجاد یک کار فرهنگی بود او دوست داشت که همه در راه راست قدم بردارند. نیت و هدف عسکر پاک بود زیرا پس از شهادتش آن تغییر و تحولی را که آرزو داشت نه تنها در روستا بلکه در شهر ایجاد کرد.
پس از شهادت عسکر مردی به سراغم آمد و گفت چندی پیش خواب عسکر را دیدم و آن خواب موجب شد تا زندگی ام متحول شود. یا یک فرد دیگر که خدا و پیغمبر را قبول نداشت ولی اکنون خادم مسجد هست و نماز اول وقتش ترک نمی‌شود.

پدری که پایش را جا گذاشت، پسری که شهید مدافع حرم شد

جریمه شیرین

عسکر مدتی که به خانه می آمد کارهای مذهبی و فرهنگی زیادی انجام می‌داد. یکی دیگر از آن کارها ایجاد حلقه صالحین بود. هر شب در خانه یکی از دوستانش یک جزء قرآن را ختم می‌کرد. عسکر آن روزهایی که نمی توانست قرآن بخواند خود را جریمه نقدی می کرد؛ مثلاً ۲۵۰۰ تومان برای سلامتی امام زمان به یک نیازمند می‌داد.

درخشش یک ستاره در میان رزمندگان

پدر شهید افزود: عسکر دوران سربازی را می‌گذراند که در دانشگاه افسری امام حسین(ع) و دانشگاه آزاد قبول شد. عسکر به پاسداری علاقه داشت از این رو دانشگاه امام حسین را پذیرفت. من و همسرم برای دیدن عسکر به دانشکده افسری رفتیم. یکی از سرداران زمانی که متوجه حضور ما شد، به نگهبانی دستور داد که با ماشین ما را نزد سردار ببرند. سردار در آن دیدار به ما گفت: در این پادگان ۶ هزار نیرو حضور دارند که عسکر در بین این‌ها همچون ستاره‌ای می‌درخشد. در رفتار و کردار عسکر فقط می‌توان خدا را دید.

پدری که پایش را جا گذاشت، پسری که شهید مدافع حرم شد

ولایت مداری، مَنش شهید زمانی

این پدر نمونه یکی از دغدغه‌های اصلی شهید زمانی را ولایت‌مداری دانست و عنوان کرد: عسکر یک مرد مومن انقلابی، اهل معنویت و در عین حال شجاع بود. شخصیت او در ولایت ذوب شده بود و به بهترین شکل ممکن فرامین رهبری را عملیاتی می‌کرد. حتی سفارش او به مردم ولایتمداری بود همانطور که در وصیت خود می نویسد: «هر شخصی که عهده دار ولایت شد برای ما واجب التعظیم است و وظیفه‌ی ما است که از آن مواظبت کنیم تا به دست صاحب اصلی‌اش برسد و همه ی ما را از این منجلاب در بیاورد. ان شاءالله»

شهیدی که دامادی‌اش مانع رفتن به جبهه نشد| آرزویی که به دلم ماند

وی گفت: سال ۱۳۹۳ بود که به عسکر گفتم، می‌خواهم برایت به خواستگاری بروم ولی او نپذیرفت و گفت: نه اکنون زمانش نیست و وقت برای این کار بسیار است. پس از اصرارهای زیادم سال ۱۳۹۴ راضی شد و گفت: شما دختری را برایم انتخاب کنید و من با او صحبت می‌کنم تا ببینم برای یکدیگر مناسب هستیم یا خیر.
دختری را معرفی کردیم و به خواستگاری آن دختر رفتیم. در راه برگشت همسرم از عسکر پرسید: پسرم آن دختر چطور بود و عسکر در جواب گفت: باید چند جلسه‌ای صحبت کنم تا به نتیجه برسم. آن شب در دفتر خاطرات خود می نویسد «امشب به خواستگاری رفتم و از حضرت زینب میخواهم هر آنچه خیر است برایم رقم بزند.» در حین خواستگاری عسکر برای اعزام به سوریه ثبت نام کرد ولی کسی در جریان نبود.

وسایل‌هایش را جمع کرد و عازم سوریه شد. در راه بود که به عسکر زنگ زدم و گفتم: کجایی پسرم؟ گفت: به اردو می‌روم.
عسکر می‌ترسید اجازه رفتن به سوریه را به او ندهم. روز بعد به تلفن همراهم زنگ زد و گفت: پدر جان من عازم سوریه هستم الان می خواهم سوار هواپیما شوم و به سوریه بروم. غمی در دلم نشست. تلفنم را که قطع کردم به بچه ها گفتم: عسکر دیگر بر نمی‌گردد. من سیره و منش شهدا را از نزدیک دیده و درک کرده بودم و به این عقیده راسخ رسیده بودم. عسکر دقیقا همان منش‌ و مرام‌ها را داشت او متعلق به دنیای دیگر بود. آمده بود که ما را متحول کند.

پدری که پایش را جا گذاشت، پسری که شهید مدافع حرم شد

نامه ای که خوانده نشد

این پدر دلسوز در جواب به این پرسش که عسکر در چه تاریخی عازم سوریه شد، گفت: 21 آبان سال 1394 بود که عازم سوریه شد. ما از اعزام عسکر به سوریه بی خبر بودیم. روز آخر به خانه آمد و نامه‌ای را به مادرش داد و گفت به هیچ عنوان این نامه را نخوانید. بعدها متوجه شدیم که آن نامه وصیتش بوده است. یک ماه گذشت تمام دوستانش برگشتند ولی عسکر نیامد. به او زنگ زدم و گفتم: عسکر جان چرا با دوستانت برنگشتی؟ گفت:پدر جان این زن و بچه های بی گناه را که می‌بینم خجالت می‌کشم که آن‌ها را در این موقعیت جنگی رها کنم و برگردم.

دلتنگ فرزند شهید

وی افزود: ۱۶ بهمن سال ۱۳۹۴ بود که خبر شهادت عسکر را پسر برادرم به من داد. با این وجود که می دانستم عسکر ماندنی نیست و به شهادت می رسد ولی همان لحظه نفسم گرفت و دیگر توان نفس کشیدن را نداشتم... عسکر را خیلی دوست داشتم.
اکنون خیلی دلتنگ او هستم و هرگاه اسمش را به زبان می آورم اشک‌هایم بی اختیار می‌بارد ولی خوشحالم به آن چیزی که دوست داشت رسید. بنده افتخار می‌کنم که به جبهه جنگ رفتم و با وجود مجروحیتم روزی نیست که از این عملکرد خود ناراحت باشم و افتخار می کنم که فرزندم در راه دفاع از عقیله ی بنی هاشم شهید شد.

پدری که پایش را جا گذاشت، پسری که شهید مدافع حرم شد

۶ شیشه گلاب که سهم عسکر شد

این پدر شهید در پایان گفت: عسکر یک روز با شیشه های گلاب به خانه آمد. به او گفتم این همه گلاب برای خوردن زیاد نیست؟! خندید و گفت: این‌ها برای خوردن نیست می‌خواهم هر وقت به گلزار شهدا رفتم مزار شهدا را با گلاب بشویم تا مزار آن‌ها بوی خوشی دهند. شاید یک روز هم من شهید شدم تا شخص دیگری مزارم را با گلاب بشویید. حدود شش عدد از آن شیشه‌ها مانده بود که به سوریه رفت. تا اینکه خبر شهادتش را آوردند.
پس از اینکه سنگ مزار عسکر درست شد. یادم به آن کلامش افتاد که گفت: مزار شهدا را با گلاب می شویم تا خوشبو شوند. با آن ۶ شیشه گلابی که مانده بود به یاد عسکر مزارش را شستم تا خوشبو و معطر شود.

انتهای متن/

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۱
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۸
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۱۱ - ۱۴۰۰/۱۱/۲۶
0
1
حال خوشم فدای قطره قطره ای خون شهدا.
خوشا به حال آنها که اینهمه برای خدا عاشقانه های دلنشین داشتند ودارند
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۱۵ - ۱۴۰۰/۱۱/۲۶
0
1
خداوند به همچین پدری صبر و سلامتی بده ان شاءالله
دشتی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۵۲ - ۱۴۰۰/۱۱/۲۶
0
1
خوش به حال شهید عسکر آبروی هست برای ایل و طایفه تا قیامت
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۵۴ - ۱۴۰۰/۱۱/۲۷
0
1
دعایی برای حال دلمان کن. برادر...
زیبا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۱۱ - ۱۴۰۰/۱۲/۰۲
0
1
الهی همه مارا چنین عاقبت به خیر بفرما خدایا فرزندان این مرز و بوم عاقبت به خیر کن که به راستی چه چیزی بهتر از شهادت خدایی مردانه زیست و مردانه رفت و عاقبت به خیری نصیبش شد
مهدی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۱۹ - ۱۴۰۰/۱۲/۰۸
0
1
سلام
برادر جان نگاهی به حال دلم کن. و دعا کن که از راه امام و شهدا جدا نشویم...
حسین
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۳۹ - ۱۴۰۰/۱۲/۰۸
0
1
ما را شفاعتی و نگاهی...
یاسمن
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۴۰ - ۱۴۰۱/۰۷/۱۹
0
1
چه چیزی تواین دنیا میتونه با ارزش تر از سلامتی و جان آدم باشه؟
و من فک میکنم انسانی که بتونه از همه امیال نفسانی و خوشی ها بگذره و در راه اعتقادات و انقلاب و مهم تر از همه وطنش و ناموسش، مهم ترین اعضای بدنش رو از دست بده، باید هم همچین فرزندی رو تحویل جامعه بده.
پدر عزیز شما بدون شک سربلند هستید و مطمئن باشید که راه شما و فرزندتان ادامه خواهد داشت.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده