خاطره خودنوشت شهيد شرفی«3»
شهيد «خليل شرفی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «کم کم عقربه ساعت به وقت تعيين شده نزديک می شديم. چند دقيقه ای که به تحويل سال مانده بود سر به سجده نهاديم و...» متن کامل قسمت سوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

نوروز 1363 و حال هوای رزمندگان

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «خليل شرفی» یکم فروردین سال 1345 در گراش ديده بر جهان گشود. 7 ساله بود که با خانواده به لار عزیمت کردند. دوران تحصیلی را در لار آغاز کرد. اول دبیرستان را می گذراند که جنگ تحمیلی آغاز شد و او راهی جبهه نبرد شد. خلیل در کنار جبهه و جنگ مدرسه را با نمرات عالی پشت سر گذاشت. او در یکی از عمليات ها بر اثر اصابت ترکش خمپاره بينايی یکی از چشم های خود را از دست داد. پس از مدتی که بهبودی را کسب کرد راهی جبهه نبرد شد.

 او به خانواده قول داده بود که عید فطر به خانه برمی گردد و بر عهد خود پابرجا ماند و 26 رمضان مطابق با 15 خرداد سال 1365 به شهادت رسید و عید فطر به خانه بازگشت.

بیشتر بخوانید: قصر شیرین به ویرانه تبدیل شده بود// خاطره 2

متن خاطره خودنوشت«3»: نوروز  1363 و حال هوای رزمندگان

شب آخری که قرار بود ما را به پشت خط برگردانند، باران زياد آمد. بچه ها و چيزی که همراه خود نداشتند و به جز 3 سنگر های ديگر (5 سنگر ديگر ) رو باز بود و برادران در زير باران نگهبانی دادند و تمام حرفشان برای رضای خدا است حتماً بدون مزد و پاداش نيست. ما را برای استراحت به پادگان آوردند و خاطره از ياد نرفتنی که در اين موقع دارم تحويل سال جديد 1363 می باشد.

حدود ساعت يازده الی دوازده روز سه شنبه، ناهار را پهلوی برادران گرامی خودم و بعد از صرف ناهار و گرفتن وضو به حسينيه قدس واقع در اين پادگان رفتم. بعد از خواندن نماز ظهر و عصر به سخنرانی حاج آقا رمضانی گوش فرا دادم. کم کم عقربه ساعت به وقت تعيين شده نزديک می شديم. چند دقيقه ای که به تحويل سال مانده بود سر به سجده نهاديم و دعای صباح و بعد دعای تحويل سال را خوانديم و برادران ديگر ناله می کردند العفو العفو می گفتند و سراسر سالن حسينيه ناله و گريه بود.
 
برادران استغفرالله می گفتند و گريه می کردند از خدا طلب مغفرت و بخشش گناهان سال گذشته ام می کردم و از خدا می خواستم که در اين سال جديد و در منطقه جنگی و در ميان برادران مرا در همه حال و در همه وقت بر گناهانم پيروز گرداند و کمک کند که بر نفس خويش غالب گرداند و من در پايان مراسم سر و صورت برادران لاری و گراشی و ديگران را بوسيديم و حلال بودی طلبيدم.
 
باران رحمت الهی

 بعد از چند روزی استراحت درپادگان ما را دوباره به خط مقدم بردند. يک روز از ماندنمان در خط جديد نگذشته بود که شب حدود ساعت 9 باران تندی شروع به باريدن نمود. خدا می خواست با اين باران ما را امتحان کند. پاس بخش ها جاده هايی که به سنگرهای نگهبانی ختم می شد را گم کردند و اين راه ها را با دست کشيدن بر روی زمين پيدا می کردند و نگهبانی که قرار بود ساعت 10 شب عوض شود ساعت 12:30 بود که به سنگر خوابش می رسيد و اين باران دو روز آمد و الحمدالله جز آب کردن سنگر ديگر خرابی نداشت. ولی در محراب 2 بر اثر ريزش مسجد يک نفر شهيد و يک نفر که حدود 10 ساعت زير آوار بود مجروح شد.
 
انتهای متن/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده