خاطره خودنوشت شهید میرزایی «11»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «دوربين انداختم و ديدم چند نفر کماندو از آن تکاورهای بعثی که ماهر بودند داشتند دوربين به محور ما می‌انداختند که يکباره به نگهدار دوربين را دادم، او نگاه کرد و...» متن کامل خاطره یازدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.

سنگر کمين

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «عبدالنبی ميرزایی» 15 فروردين سال 1341 در خانواده‌ای مذهبی و کشاورز در روستای نرمون بردنگان شهرستان ممسنی ديده به جهان گشود. هفت ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصيلات ابتدايی را در زادگاهش، دوره راهنمايی را در قائميه و تحصيلات دبيرستان را در نورآباد ممسنی به پایان رساند.

سال 1360 درحالیکه 19 ساله بود به صورت داوطلبانه به جبهه‌ جنوب شتافت و در عمليات آزادسازی بستان شرکت کرد. با عشق و علاقه ای که به سپاه پاسداران داشت به عضويت اين نهاد درآمد. سال 1362 ازدواج کرد که حاصل آن سه فرزند بود.

او در طول جبهه فرماندهی گردان امام حسين(ع) تيپ 46 الهادی(ع)، مسئوليت محور آبادان، فرمانده گردان کميل (تخريب) را بر عهده داشت. پس از پذيرفتن قطعنامه 598 او ماموريت پاکسازی منطقه را برعهده گرفت. پس از انجام چند مأموريت 9 مهر ماه 1370 در پاکسازی نهر خين با انفجار مین مجروح شد که منجر به قطع دو دست از ناحيه مچ و از دست دادن دو چشم و از بين رفتن لاله و پرده گوش چپ و قريب به 300 ترکش در بدن شد. وی سرانجام 14 مهرماه 1383 پس از تحمل 13 سال رنج و مشقت در شيراز داشت به شهادت رسید.

بیشتر بخوانید: سنگری پشت خاکريز // خاطره«10»

خاطره خودنوشت «11»: سنگر کمين

خلاصه نمی‌توانم بگويم حتی مزدورانی به وسيله تيراندازی ما زده شدند ولی احتمال آن بود چون وقتی آنها را می‌ديديم همزمان با شليک اسلحه آن نفر ديگر پيدا نمی‌شد ولی باز عصرها نور خورشيد به چشم ما می‌تابيد و آنها بر ما مسلط بودند.

ساعت تقريبا حدود 3 یا 4 بعدازظهر بود که من و نگهدار در سنگر کمين رفته بوديم. دوربين انداختم و ديدم چند نفر کماندو از آن تکاورهای بعثی که ماهر بودند داشتند دوربين به محور ما می انداختند که يکباره به نگهدار دوربين را دادم؛ او نگاه کرد و من يک تير به طرف آنها شليک کردم. در آن هنگام چون خاکريز دو سه متری عرض داشت موقع رها شدن گلوله خاک زياد برداشت و آنها جای ما را مشخص نمودند و فهميدند از کجا به طرفشان تير شليک می گردد.

باز دوربين انداختم ديدم يک مزدوری که دوربين در دست دارد به طرف ما نگاه می‌کند و تا سينه‌اش از خاکريز بيرون آمده من فهميدم که به چه دليل خود را نشان می دهد چون در همان حال نگاه به طرف چپش کردم ديدم يک نفر تيرانداز که اسلحه آن دوربين‌دار بود به طرف ما نشانه گرفته و آماده شليک است و آن يکی که دوربين در دستش بود با يک دست دوربين را با يک دست به ما اشاره می‌کرد به صورت يک نفر که می‌خواهد به يک نفر که دور مي باشد دست تکان دهد به عنوان سلام و يا خداحافظی به دليلی که من به طرف او بلند شوم و تيراندازی می کنم تا آن يکی هدفش را بکوبد.

ولی کورخوانده بودند من بلند شدم و به نگهدار گفتم که اگر بلند شويم ما را می‌زنند ولی باز جايم نگرفت و بلند شدم به طرف آنها نگاه کردم و دستی به آن تکان دادم که در همين موقع صدای تير آمد همزمان با صدای تير ديدم و فهميدم که در پشت سرم به تخته چوبی که بر سر سنگر بود اصابت نمود درست شايد دو انگشت با سر من فاصله داشت که از بالای سرم گذشته بود. در همان حال من و نگهدار نشستيم و لحظه‌ای خنديديم و شوخی کرديم گفتم ديدی يک باره نامرد کارمان را تمام کرده بود ديگر بلند نشديم.

البته اگر ادامه می‌دايدم امکان نداشت که يکی از ما تير بخورد و به همين دليل چند نفر در همين محور به اصابت تير مستقيم مزدوران به شهادت رسيدند که درست مغز آنها متلاشی شده بود.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده