خاطره خودنوشت شهيد رحمت‌اله برزگر «7»
شهيد «رحمت‌اله برزگر» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «هنوز هليکوپتر پرواز نکرده بود که چند دقيقه بعد صدای خمپاره شنيده شد که دشمن بعث به مقر ما پرتاب شد فوری همه آماده باش شدند با تمام تجهيزات...» متن کامل خاطره هفتم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.

صدای خمپاره و آماده باش

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «رحمت‌اله برزگر» دهم مرداد سال 1338 در روستای عباس‌آباد مرودشت دیده به جهان گشود. دوران تحصیلی را تا مقطع دیپلم در رشته انسانی گذراند. سال 1358 به خدمت سربازی رفت و سرانجام چهارم مهرماه 1359 در منطقه شلمچه به شهادت رسيد. پیکر پاکش در گلزار شهدای مرودشت به خاک سپرده شد.

متن خاطره «7» : صدای خمپاره و آماده باش نیروها

دوشنبه 20 اسفند سال 1358صبح همه بچه ها دم سنگرها بودند و منتظر خوراک و چشم آن ها به آسمان بود که هلی کوپتری که قرار بود غذا بياورد کی می‌رسد که صدای آن بلند شد و همه چشم ها به آسمان بود تا هلی کوپتر بنشيند ولی متاسفانه مامور مخابرات بود و برای درست کردن بی سيم و تلفن آمده بود و همه سربازها ناراحت بودند، هنگامی که بچه ها به سنگر بر می‌گشتند هليکوپتر نشست و اين دفعه غذا به همراه داشت و همه راضی و خوشحال بودند.

و هنوز هليکوپتر پرواز نکرده بود که چند دقيقه بعد صدای خمپاره شنيده شد که دشمن بعث به مقر ما پرتاب شد فوری همه آماده باش شدند با تمام تجهيزات که بعد از چندی همه راحت رفتند و در سنگر هايشان و در اين شب بود که باز نگهبان بوديم و من پاس سه بودم و در اين شب زود خوابيدم که در اين شب نزديک پاس دوم بود که يک خواب وحشتناک و عجيب ديدم که مرا بسيار آزار می‌داد.

صبح ساعت 7:10 دقیقه بود که چيزی از پاسم نمانده بود که سرگروهبان من را با چند سرباز ديگر فرا خواند و گفت اسلحه‌ها را در سلول بگذاريد و بيايد؛ رفتيم نفت و ميوه‌ای که شب رسيده بود خالی کرديم و به هر سنگر يک حلب نفت؛ حلب نفت سلول خودمان را آوردم و هم چنين ميوه که پرتقال و سيب بود 40 تا پرتقال و 11سيب برای هر سه ما که در يک سلول بوديم رسيد و سربازان همه خوشحال بودند و که از مدتی گرسنگی و سرما بدون نفت و نان روزها و شب ها را گذراندند.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده