خاطره خودنوشت شهید رستمی «11»
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بعد از ظهر فرا رسيد و هوا ابری‌تر و شدت باران زيادتر شد. الان ساعت 2 و 17 دقيقه نيمه شب است و باران شدت يافته است و من فکر می‌کنم تا صبح همين صورت ببارد اگر چنين باشد تمام برف‌ها آب می‌شود...» متن کامل خاطره یازدهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

سردشت در بیست وهشتمین روز بهمن

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «هوشنگ رستمی» چهارم خرداد سال 1319 در خرم‌آباد لرستان دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصيلات خود را تا مقطع لیسانس در رشته علوم و فنون نظامی گذراند. اردیبهشت سال 1344 به استخدام ارتش درآمد. پس از سپری نمودن دوره‌های آموزشی، داوطلبانه به تيپ 55 هوابرد شيراز منتقل شد. سال 1357 با شروع درگیری در کردستان خود را به جبهه غرب رساند و تا پایان جنگ حضور مستمر در جبهه داشت. وی سرانجام پس از سال‌ها مجاهدت 20 آذر سال 1369 در حین پاکسازی ميدان مين بر اثر انفجار مين به شهادت رسید. پیکر پاکش در بهشت رضا خرم آباد به خاک سپرده شد.

قسمت یازدهم خاطره خودنوشت شهید «هوشنگ رستمی» : یک شب بارانی

روز27 بهمن ماه 1359 سردشت تپه ملاشيخ. هوا ابری توام با باد و باران ملايم بود؛ برف‌هايی که باقی مانده بود در زير قطره‌های ملايم باران ذوب می‌شد. من آن روز 2 نفر استوار مهمان داشتم و چون هوا نامساعد بود تا ديرگاه از سنگر بيرون نيامدم؛ با مقداری آجيل، گز و کشمش که از شيراز برايم فرستاده بودند از آن‌ها پذيرايی کردم ظهر برای ناهار نماندند و خداحافظی کردند و رفتند.

بعد از ظهر فرا رسيد و هوا ابری‌تر و شدت باران زيادتر شد. الان ساعت 2 و 17 دقيقه نيمه شب است و باران شدت يافته است و من فکر می‌کنم تا صبح همين صورت ببارد اگر چنين باشد تمام برف‌ها آب می‌شود.

در ضمن مه غليظی همه جا را فرا گرفته بود، آن شب تاريکی توام با باد و باران به صورتی بود که هيچکس يارای بيرون آمدن را نداشت. از نظر سنگر خيالم راحت بود، زيرا روی آن را پلاستيک پوشانده بودم و ديگر چکه نمی‌کرد.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده