نهم اسفند، شبی پر ستاره و آرام
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «هوشنگ رستمی» چهارم خرداد سال 1319 در خرمآباد لرستان دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصيلات خود را تا مقطع لیسانس در رشته علوم و فنون نظامی گذراند. اردیبهشت سال 1344 به استخدام ارتش درآمد. پس از سپری نمودن دورههای آموزشی، داوطلبانه به تيپ 55 هوابرد شيراز منتقل شد. سال 1357 با شروع درگیری در کردستان خود را به جبهه غرب رساند و تا پایان جنگ حضور مستمر در جبهه داشت. وی سرانجام پس از سالها مجاهدت 20 آذر سال 1369 در حین پاکسازی ميدان مين بر اثر انفجار مين به شهادت رسید. پیکر پاکش در بهشت رضا خرم آباد به خاک سپرده شد.
بیشتر بخوانید: پایان انتظار / قسمت «22»
قسمت 21 خاطره خودنوشت شهید «هوشنگ رستمی» :
شب نهم اسفندماه 1359 / شبی پر ستاره و آرام بود؛ حتی يک لکه ابر کوچک در آسمان ديده نمیشد و من فکر میکنم که فردا روزی آفتابی باشد، زيرا به تجربه دريافتهام که هرگاه نزديک غروب آفتاب، ابرها به صورت قرمز در آيند، تا دو سه روز هوا آفتابی میشد و ما به انتظار فردا، امشب خاطرات خود را مینگارم.
هنوز سربازانی که به مرخصی رفتهاند، به علت بدی هوا و نبودن هليکوپتر در پادگان سردشت بسر میبردند. 4 شبانه روز است که منتظر هليکوپتر هستند؛ سوخت برای تاسيسات سربازخانه تمام شده است، اگر فردا هليکوپتر نياید برای 24 ساعت میتوان به خبازخانه، آشپزخانه، موتور برق سرباز خانه و ماشين های غذا سوخت رسانيد.
بنابراين اگر فردا هوا خوب نباشد، پس فردا پايگاها حتی نان برای خوردن ندارند، مگر بتوان از جاهای ديگری گازوئيل تهيه کرد، آن هم بعيد به نظر میرسد.
روز پيش يکی از درجه داران که از شيراز برگشته بود پيش من آمد و گفت جناب سروان اگر میتوانيد چند روزی به مرخصی برويد خيلی به جا خواهد بود؛ گفتم مگر چه شده است؟
گفت: وقتی به شيراز رسيديم روز بعد مقداری صابون را خريده بودی بردم تا به خانواده شما بدهم خانم شما و بچهها برای خريد به شهر رفته بودند، فقط دختر کوچک شما در منزل بود، وقتی بسته را به او دادم و گفتم بابا داده است، اصلا گویی حرف مرا نشنید و چنان در فکر فرو رفت که من تعجب کردم و برای بار دوم به او گفتم که او به خود آمد و بسته صابون را گرفت.
وقتی که آن درجهدار این صحبت را کرد خیلی ناراحت شدم و به او گفتم کاش این حرف را نزده بودی و من برای دختر عزیزم همیشه توی فکر بودم، چون میدانستم که بسيار حساس است اگر چه من روزی نبود که از فکر بچهها غافل باشم و هميشه پش چشمم بودند؛
ولی آن صحنه روی من اثر عجيبی داشت و دلم برای ديدن بچهها پر میکشيد، ولی چارهای نداشتم اينطور گفته بودند که تا ده تا پانزده روز بعد از عيد ما عوض میشويم و مرخصی رفتن برای من هيچ سودی نداشت.
جز اينکه اين يک ماه را تحمل کنیم و تمام ناراحتی را نيز به جان بخریم و ما منتظر اين هستيم که اين مدت کوتاه نيز بگذرد و به اميد خدای بزرگ، با تمام اشتياق به سوی عزيزانی که انتظار زياد کشيدهاند، حرکت کنيم.
تمام نفرات همين طورند و منتظر گذشتن اين يک ماه هستند آنها طاقت تحمل مدت بيشتری را ندارند، مخصوصاً که قول دادهاند که بعد از عيد حداکثر تا 15 فروردين 1360 عوض خواهند شد و اين مسئله اگر خدای نکرده عملی نشود یا به عللی به تعويق بيفتد، صد در صد در پرسنل اثر نامطلوب و ناگواری خواهد داشت و اميد ما اين است که از اين مدت تجاوز نکند چون وضع ناهنجار سنگرها واقعاً روحيه بچهها را خراب کرده است و نياز فوری به تعويض دارند.
انتهای متن/