نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / حسین باقری / متن / خاطره / خاطره شهید حسین باقری

فاطمه باقری خواهر شهید حسین باقری زنجان بمباران شده بود. مردم همه در هراس بودند. طولی نکشید که حسین به خانۀ ما آمد.

- فاطمه آماده شو باهم بریم جایی.

- کجا؟

- حالا آماده شو یه جایی میریم دیگه.

به محل بمباران رفتیم. همه چیز خراب و ویران شده بود. آوار کف خیابان را پر کرده و بوی دود همه جا پیچیده بود. خیلی شلوغ بود. حسین یک تکه از ترکش های بزرگ را در دستش گرفت و گفت: فاطمه به نظرت این ترس داره؟

متوجه منظورش نشدم و با تعجب نگاهش کردم. به حرفش ادامه داد: دشمن میخواد ما رو با این ترکش ها بترسونه که دیگه از کشورمون دفاع نکنیم. ولی باید هوشیار باشیم و ترس به دلمون راه ندیم. از دشمن نباید

ترسید. فقط و فقط باید از خدا ترسید.

منبع: اسناد معاونت پژوهشی و فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان